هدی میری فرزند زندانی سیاسی احمد میری در نامهای به پدرش این دوران بازداشت او را «پربارترین دورانِ تاریخ» او است. به گزارش کلمه، هدی میری فرزند زندانی سیاسی میری در نامهای به پدر نوشته است: دیروز تو را «فرماندار نمونه نظام» در یکی از زیباترین شهرهای دنیا (رامسر) دیده ام و امروز تو را زندانی همان نظام می بینم؛ دیروز برای استقلال در جبهه و امروز برای آزادی در زندان، دیروز با دانشجویان در دانشگاه و امروز میان سارقان و قاتلان در زندان، دیروز قلم ات در دست و امروز زندگیت بسته به صد زنجیر… روزگار تو چقدر «در مدار تغییر» است و «راه دشوار آزادی» در ایران چقدر در نوسان.
در نامه وی افزوده است: با این همه اما، این دوران، پر بارترین دورانِ تاریخ توست پدر! و شکستها، امیدهای یک افق روشن است. چون اراده من و تو پُر از تلاشی ست که ناممکنها را ممکن میسازد و آن روز نزدیک است و من به پنجره امید به آزادی ملت ام و بُعد آزادی تو به انتظار نشسته ام همیشه… که می گفتی: شب را پایانی و صبح سحر نزدیک است.
سید احمد میری، پژوهشگر، مدرس دانشگاه و از جانبازان(۳۵%) جنگ هشت ساله است که فرمانداری شهرستانهای بابلسر- رامسر و معاونت استانداری مازندران در دوران اصلاحات را در کارنامه فعالیت های پربار خود دارد وی نویسنده کتاب “دیباچه ای بر تاریخ استبداد در ایران” است که ده سال پیش با مقدمه دکتر حسین بشیریه توسط انتشارات نگاه معاصر در تهران منتشر شد.
او از اعضای ستاد انتخابات میر حسین موسوی در مازندران بود که به دلیل فعالیت در انتخابات ۸۸ از تدریس در دانشگاه محروم شد. سید احمد میری به همراه ۸ تن از فعالان حامی جنبش سبز در بابل بازداشت و به اتهام فعالیت های انتخاباتی در تاریخ دادگاه بدوی به بیست ماه حبس تعزیری محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به دوازده ماه کاهش یافت.
سید احمد میری قائم مقام جبهه مشارکت استان مازندران در حوادث پس از انتخابات ۸۸ پس از تحمل نزدیک به دوماه بازداشت انفرادی، به ۱۲ ماه حبس تعزیری به اتهام اقدام علیه امنیت کشور محکوم و ششم دی ماه ۱۳۹۰ جهت گذراندن محکومیت خود راهی زندان متی کلای بابل شد.
ماه گذشته، این جانباز دوران جنگ به رغم قول شفاهی رئیس زندان متی کلای بابل، با لباس زندان و دستبد به دادگاه آورده شد و با وجود آسیبدیدگی دست راست وی در دوران جنگ و درخواست او مبنی بر زدن دستبند به دست چپ، ماموران از این درخواست نیز سرباز زدند و او با دستبد به دست راست آسیبدیدهاش به دادگاه رفت.
متن کامل این نامه که در اختیار کلمه قرار گرفت به شرح زیر است:
سلام پدر عزیز!
سلامی آمیخته با دلتنگی، حیرت و امید
می دانم روزهای سختی را در بندی می گذرانی که برای مجازات سارقان، قاتلان و معتادان بنا کرده اند؛ فشار روحی و روانی در آن فضای غیرمتعارف، تنها برای کسی قابل تحمل است که خود همیشه می گفت باید سوخت و ساخت و گاهی جز با سوختن، جامعه را نمی توان به سمت روشنایی برد؛ کسی که در مقابل پیشنهاد دوستان خارج نشین جهت پناهندگی گفت زندان خاک وطن را بر آزادی در خاک بیگانه ترجیح می دهد… اگر کسی به بزرگی تو می تواند این فشار را تحمل کند ما اما به شرایط تو عادت نکرده ایم…
وقتی بهمن سال گذشته تو را با دست بند و لباس زندانی در دادگستری بابل دیدیم که بر دست مجروحت دست بند زدند زخم و درد را تحمل کردی امّا هرگز حاضر نشدی به سرباز بگویی دست بند به دست مجروحت نزند، از زندان تا دادگستری، درد این رنج را تحمل کردی، ولی بعداً در جمع دوستان گفتی، آن روز، سخت ترین روزهای زندانم بود زیرا مرا مدتها به فکر فرو بُرد، دستی که برای استقلال کشور جنگید همان دست، برای آزادی، به بند کشیده شده است.
همیشه می گفتی: دیروز برای استقلال کشور به جبهه ها رفتی و امروز برای آزادی به «زندان»! نه به استقلال رسیدیم نه به آزادی، نه جمهوری داریم نه اسلام، چقدر این واژه ها در جمهوری اسلامی مظلومند و برای حاکمان بیگانه!
هرگز یادمان نرفته چقدر گریه کردی آنجا که استاد محمد نوری، آن آهنگ ایران را می خواند که:
«ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود
رنج دوران برده ایم، رنج دوران برده ایم
ما برای آنکه ایران گوهر تابان شود
خون دل ها خورده ایم خون دل ها خورده ایم…
ما برای خواندن این قصه عشق به خاک
خون دل ها خورده ایم، خون دل ها خورده ایم،
ما برای بوسیدن خاک سر قله ها
چه سفرها کرده ایم…
چه خطرها کرده ایم…»
راستی پدر! امروز آن خون دل ها چه شد؟ زندان و آوارگی بهترین نخبگان و فرزندان این مملکت و زندانی شدن نخست وزیر پاک سرشت هشت سال دفاع مقدس، حاصل آن خون دلهاست؟! حکومتی که مدیران سابق ۳۳ ساله خود را یا در زندان، یا آواره، یا خانه نشین، یا در انزوا دارد و نظامی که چنین ارزان، سرمایه های خود را حراج کرده حاصل همان خون دلهاست؟ آیا شبیه چنین حکومتی در دنیا هست؟ این روزها «بر هر کسی که می نگرم در شکایت است؛ در حیرتم که کشور ایران به کام کیست»؟!
پدر جان! همیشه می گفتی: «…چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد»؛ دیروز تو را «فرماندار نمونه نظام» در یکی از زیباترین شهرهای دنیا (رامسر) دیده ام و امروز تو را زندانی همان نظام می بینم؛ دیروز برای استقلال در جبهه و امروز برای آزادی در زندان، دیروز با دانشجویان در دانشگاه و امروز میان سارقان و قاتلان در زندان، دیروز قلم ات در دست و امروز زندگیت بسته به صد زنجیر… روزگار تو چقدر «در مدار تغییر» است و «راه دشوار آزادی» در ایران چقدر در نوسان!
با این همه اما، این دوران، پر بارترین دورانِ تاریخ توست پدر! و شکست ها، امید های یک افق روشن است. چون اراده من و تو پُر از تلاشی ست که نا ممکن ها را ممکن می سازد و آن روز نزدیک است و من به پنجره امید به آزادی ملت ام و بُعد آزادی تو به انتظار نشسته ام همیشه… که می گفتی: شب را پایانی و صبح سحر نزدیک است.
منبع:جرس
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar