30 nov. 2010

گزارشی از رنجها،فشارها و اذیت وآزارها که بر خانواده آسا ،دانشجویان و دوستان او روا داشته شده است




گزارشی از دردها، رنجها،فشارها و اذیت و آزارهایی که بر خانواده آسا و دانشجویان دانشگاههای مختلف که یاد او را گرامی می داشتند توسط کامران آسا برادر شهید راه آزادی مردم ایران کیانوش آسا نوشته شده است 




بنام حق و حقیقت 
راه در جهان یکی است و آن راه راستی است 

با درود فراوان به آنانکه در هر شرایطی از حقوق و ارزشهای انسانی دفاع می کنند و با احترام به لوح حقوق بشر کوروش، میراث و سند افتخار مردم ایران که دفاع از حق و آزادی و برابری انسانها را به جهانیان گوشزد کرده است و کرنش در برابر خون پاک و به ناحق ریخته کیانوش، پرده را کنار می¬زنم تا احساسم نفسی کشیده و بر چهره برگهای سپید، خط می کشم و برای کیانوش آسا یا همان کی ( بزرگ )، انوشه (نامیرا)، آسا (آسوده) می¬نویسم و اکنون و همیشه خود را در آن روزهای ماندگار قرار می¬دهم. آری این شب و روزها دلم سخت گرفته و بیاد کیانوش می¬گویم و می¬گریم.
كيانوش مهربان برادرم! سلام، سلامی به گرمي آتشگاه زرتشت، به بزرگی نام ایران و شرافت و اصالت قوم کرد. دراین روزگار بی¬پناهی سلام مرا از این خانه دلگیر بپذیر و پناهم باش. می خواهم گوشه¬ای از سفره دلی را برایت بگشایم که از کودکی با مهربانیهایت، خو گرفته است.
اكنون كه اين مطلب را برايت می¬نویسم چند روزي بيشتر به 16 آذر 1389، روز دانشجو نمانده است. حدود18 ماه از آن روزها می¬گذرد، روزهایی که برای همیشه در خاطرمان خواهد ماند. با خود فکر می کنم خدایا! این چه روزگاری است؟!
بگذار بگویم که سکوت تنبور و مرگ آرزوهایت که همانا مرگ ما و آرزوهایمان هست را باور ندارم.
آری برادر! می خواهم با تو گپ بزنم، از تو بگویم، از خودم، از خانواده و دوستانت، از روزهای سرد و سیاهی که سایه سنگینش را بر زندگی ما گسترده است. 

ابتدا در كنار ابهت بيستون - كه با قامتي استوار در همايش ثبت جهانيش حضور یافتی- قلم به دست گرفتم تا برايت بنويسم، بار ديگر در مقبره حضرت داوود از يادگاران دوران مادها و دركنار مزار پدرمان رستم و برادرمان فريدون، يكبار هم در كنار زيارتگاههاي حضرت سلطان حقيقت و بابايادگار، یکبار در بلندای توچال، همچنین دركنار رودخانه سيروان و طاق فرهاد، كه در حضور این مکانهای خاطره¬انگیز همیشه با گامهای محكم و در حالیکه تنبورت را همراه داشتی، با خانواده، دوستان و ياران دبستاني¬ات درآنجاهایی که تو پا گذاشتي قصد نوشتن کردم. اما قلم ياريم نداد به ناچار در خانه اي که مدتهاست قدمهایت، سکوتش را نشکسته، کنار میز مطالعه و صندلی خالی از وجود پرمهرت درخاموشي شبهاي بيقراري با نظاره¬ی تصاویر زیبایت و دستنوشتها، نقاشی،طراحی و کاریکاتورهایت، تقدیرنامه های علمی و ورزشی و گوش دادن به صدای حماسی و نوای زلال تنبورت، حبس شده در چهاردیواری، كنار دايه (مادر) رنج کشیده که از بهترین مادران دنیاست، برادر بزرگ و دلشکسته مان عزیز و خواهران دلسوخته مان جماله، غزاله، پرستو و پريسا كه هر يك سعي در پنهان کردن غمها و اشک¬هایشان را دارند، با يادآوري کوهی از خاطرات با تو سخن مي گويم، سخنی از سردرد، دردي كه آن دوشنبه زيبا را به غروبي خونين منتهی کرد و دردي كه ذره ذره وجودمان را فرا گرفته است.
برادرم کیانوش! هر چقدر گذشته ام را با تومرور مي كنم بیشتر حیران هنر، متانت، مهر و صفا، صبوری و مسؤليت-پذيري¬هایت می¬شوم و احساس می¬کنم تو در کنارم هستی. این خاطرات، همه بغضها و غمهای بزرگی هستند که در برابر چشمانم قرار دارند و با یادآوری آنها، زندگیم را در غروب یک روز سرد پاییزی می بینم.
كيانوش جان! بسيارزودتر از اينها ميخواستم با تو كه در سخت ترين لحظات در كنارم بودي سخن بگويم و از تو بنويسم، اما نگراني از اينكه مبادا این گفتن و نوشتن ها متأثر از فضاي سهمگین ماههاي آغازين عروجت مرا به سويي بكشاند كه نه تو راضي باشي و نه من، پس خود را بدست زمان یعنی داناترين دانايان سپرده و ازآن پیروی نمودم. 
با نظاره بر برگه¬ی گواهی فوتت که مقابل علت مرگ عبارت "خشونت به وسیله دیگران"به چشم می¬خورد در بهت و عزای این فاجعه¬ی بزرگ بوده و باورم نمي¬شود ديگر هيچوقت تو را نديده و درکنارم نخواهی بود و در ذهنم نمي¬گنجد كه رفتنت بي بازگشت بوده و خانه از وجود پر مهر و محبتت تهي گشته است. 
روزها وماهها درگذرند و ما هر روز بدون حضور تو طلوع را به غروب رسانده و در این شرایط غمبارکه روح و جسممان رفته رفته خسته تر می¬شود، گذشته را برابر چشمانمان تصور ميكنيم و در اين شرايط اسفناك شيريني آن خاطرات را در مقابل تلخی اين غم بزرگ و جانسوز قرار ميدهیم. دوران كودكي آن روزهاي خوش وبي همتا، که پویا و سرشار از شادیها، مشتاق آینده¬ای روشن بودیم، چهار شنبه سوری، تحويل سال نو و نوروزها و جمع شدن اعضای خانواده گرد سفره هفت سین، میهمانی ها ،کوهنورِددیها، ماهيگيريها،خاطرات گردش در طاق بستان، تنبور نوازی¬های عرفانی¬ات، پايكوبي در هنگام بازگشت هموطنان ازاسارت، خاطرات قناري بال شكسته¬اي که پرورش دادی تا نعمت آزادی را بچشد، لبخندهای مهربانانه¬ات در بازگشت از دانشگاه، مطالعه مستمر نشریات دانشگاهی و اصلاح طلب، خاطرات آخرين باري كه درخوابگاه مجيديه در کنار هم بودیم و صداي حزن¬انگیز كيومرث اميري، این شاعردلسوخته لک زبان کرمانشاه كه اشعارش، تجسم دردهاي امروز جامعه است را مشتاقانه با هم گوش دادیم، خاطرات تنبور نوازی¬هایت که با الهام از سید خلیل عالی¬نژاد آن را شروع کرده و با شور و اشتیاق به تنبور نوازی حماسی آن را ادامه دادی و خاطره آخرین پیامت که در ساعت 12و 45 دقیقه ظهر روز دوشنبه 25 خرداد 88 برای دوستانت فرستادی و این پیام اکنون مهمترین پیام زندگی ماست. 
آری نازنین برادرم، از دست رفتن وجود پرخاطره¬ات، دردناكترين غم زمانه را برایمان به همراه آورد و مسائل بسیاری دست به دست هم دادند تا ديگر از پرتو مهرت بهره¬مند نشویم و اين رنج بزرگ، روح و جسممان را سخت بفشارد و به جایی برسیم که ديگر اميدمان نه يافتن و يا رهائیت از زندان که روشن شدن چگونگي اين ظلم بزرگ رفته بر دودمان ما باشد.
کیانوش جان! بیاد داری در سال 79 كه زندگيمان رو به بهبودی نسبی نهاده بود به يكباره مرگ پدر، سنگيني سختي¬هاي تازه¬ای را بر ما تحميل كرد. هرچند دایه با مهر مادرانه و صلابت پدرانه جای پدر و مادر را برایمان پر کرده بود تا اينكه توانستيم خود را با آن شرایط وفق داده و برای آرامشي نسبي و زندگی بهتر- كه پدر و پدربزرگمان به دلیل جور برخی نامردمان روزگار خود، هیچگاه به آن نرسیدند- تلاش نمودیم و همه تلخی و تنگناههارا با صبر، تحمل و پشتكار گذرانديم. ما كه از تبار رنج كشيدگان و قافله محرومان اجتماعي بوديم هيچگاه راضی نمی¬شدیم برای کم شدن مصائبمان در زندگی، اعتقادات خود را کنار گذاشته یا نسبت به آنها بی¬تفاوت باشیم. سالها در انجمن¬هاي زيست محيطي که جبهه سبز کرمانشاه با مسئولیت برادر بزرگمان عزیز، یکی از آن¬ها بود و دیگر گروههای عام¬المنفعه تلاش کردیم و با افتخار، داشته¬هایمان را صرف این امور نموده و در کنار افراد پاك و مظلوم بودیم، هر چند در این مسیر مشكلات فراواني داشته و هر از گاهی رياكاران و جاه طلبان سد راهمان می¬شدند، ولي با تلاش برای غلبه بر مشكلات، گاه با پیروزی و گاه با شکست حرکت کردیم و پیش رفتیم.
يادش بخیر! آن شب را كه هم¬قسم شديم تا در برابر مشكلات كوتاه نيامده و در اين روزگار نامراد، پشتيبان هم باشيم و در این مسير کوشا بوده، هدف را گم نكنيم، روز به روز تلاشهايمان را بیشتر کرده، به خود اميد دهیم و هرجا كه نااميدي به سراغمان آمد ازديگري كمك بگيريم. 
مدت زيادي از آن شب نگذشته بود كه تب وتاب انتخابات و حواشي آن، سراسر كشور را فرا گرفت و تلاش و تکاپوهای تو نیز بیشتر و بیشتر شد.چند روز مانده به انتخابات به کرمانشاه آمدی و در کنار هم بودیم. غروب شنبه23خرداد هنگام بازگشت به دانشگاه، دو عکس کوچک را به دایه دادی و گفتی که تا دو هفته دیگر برمی¬گردی و باید آن عکسها را جهت عضویت در هیئت علمی دانشگاه کرمانشاه تحویل بدهی و به دایه گفتی: برای تعیین محل شغلت از بین صنعت نفت جنوب و پتروشيمي کرمانشاه، آنجا که دایه راضی باشد را انتخاب می¬کنی. دایه تو را قسم داد: مبادا در تظاهرات شرکت کنی و مشکلی برای پرونده تحصیلی¬ات ایجاد شود و 18 سال زحمت و شب نخوابیدن¬هایت بی¬نتیجه بماند. او خواست تو را در آغوش بگیرد اما اجازه ندادی و گفتی: زود برمی¬گردم دایه! به من نگاه کن ببینم گریه می¬کنی؟! یا می-خندی؟! و سپس با اشکهای او و بدرقه خانواده¬ات، زادگاهت را ترک کردی.

روز یکشنبه 24 خرداد 88 چندین بار با تو تماس داشتیم اما هربار گفتی همراه دوستان دانشجویی¬ات هستی و حالت خوب است. بعدها فهمیدیم که آنروز در تجمع ولیعصر و دیگر تجمع هاي تهران حضور داشتی و شب را در خوابگاه دانشگاه خواجه نصیر کنار دوستانت سپری کرده بودی و با تشریح اوضاع و شرایط از دوستانت خواسته بودی در تجمع مسالمت آمیز فردای آنروز شرکت کنند. 
در روز 25 خرداد 88، برای اعتراض به نتایج انتخابات و با امید به بازشماری آراء همراه با بسیاری از مردم، دانشجویان، اساتید دانشگاه و قشر فرهیخته جامعه در راهپیمایی میدان امام حسین تا آزادی حضور داشتی. 
در آن هنگام كه ما در پي امور روزمره خود بوديم، در يك حركت ضد انسانی، در اوج مظلومیت مورد اصابت گلوله قرار گرفتي وصدها کیلومتر دور از خانه و زادگاهت در خون خود غلتیدی، من به تعريف و تمجيد از حركت آزاديخواهانه ملت و نقد مخالفان آن می¬پرداختم و بعدها مشخص گرديد در آن لحظاتي كه من با شور و خروش وصف ناپذيري در مورد اين امور مي¬گفتم همزمان سرنوشت ما در پايتخت با سرب داغ هدف قرار گرفته است.
ای کاش تو هم مانند بسیاری از زخمی شدگان آن روز که اکنون کم و بیش بهبودی یافته اند، امروز در کنارمان بودی. اما افسوس! که تو رفتی و من و یارانت را تنها گذاشتی.
نميدانيم در چه لحظه، ساعت وروزي قلب نازنينت از تپش باز ايستاده اما مطمئنيم در آن لحظات كه از شدت درد به خود می پیچیدی خانواده، دوستان وآرزوهايت را در برابر ديدگانت می دیدی، از كارهاي نيمه تمام و قولهايی که به دایه داده بودی خداحافظی کردی و غریب ، ناب و اهورایی شدی و به قاتلانت درس ایمان، شهامت و خداپرستی دادی.دفاع از آزادی و حقوق انسانی مجال دفاع از پایان نامه ات را نداد. تردیدی نیست زمان به خون غلتیدنت برج آزادي نظاره گر بوده و قول داده هر چه راكه ديده براي آيندگان تعريف كند. 
از غروب شوم آن دوشنبه تا چهار روز بعد دیگر اطلاعی از تو در دست نیست. ظهر روز جمعه 29 خرداد 88، افراد ناشناس! پیکر پاک و خونینت را به پزشکی قانونی تهران تحویل می دهند. 
کیانوش نازنين! در آن روزهای پر دلهره و اضطراب قصد داشتیم بعد از یافتنت، تو را در آغوشمان بفشاريم و غم و ترس وجودمان را به قلب مهربانت چشانده ونذرهای فراوان دايه، براي بازگشتت را ادا كنیم و برای جشن فارغ التحصیلی¬ات از دوره کارشناسی ارشد برنامه¬ها داشتیم. 
در آن روزهای سرد و عذاب آور که من و خواهرمان پرستو در کلان شهر تهران برای یافتنت به هر سو می دویدیم، چه بر ما گذشت، چه برخوردهایی با ما کردند، چه¬ها دیدیم و چه¬ها شنیدیم داستان غم انگیز و بلندی است که اگر بتوانم و مرگ مهلتم بدهد روزی آن را به صورت یک رمان خواهم نوشت.
در آخرین روز یافتنت بود که احساس غریبی به من می¬¬گفت اتفاقی افتاده است، اما زیر بار سنگین این احساس نمی¬رفتم. لحظه¬اي كه عكس چهره خون¬آلودت را ديدیم سعي کردیم در تصویر پیش رویمان نشانه¬ای بيابیم كه ثابت كند متعلق به تو نيست اما موفق نشدیم، هر چند که دیدن تصویر کسی دیگر نیز بدان صورت برایمان دردناک بود. به بقیه دلداري ميدادم كه اشتباه نكنید اين چهره، فقط شبيه به كيانوش است و مدام می¬گفتم: بايد از پزشكي قانوني رفته و مجدداً در زندانها و بازداشتگاهها در جستجويت باشيم. ناگهان از گوشه دلم صدائي برخاست كه چرا خودت را فریب می¬دهی؟ اين چهره ی به خون خفته، همان كيانوش مهربان، برادرت و تلاشگر راه علم و هنر و موسیقی و عرفان است كه قرار بود چند روزديگر به زادگاهش بازگردد.حاضر بوديم هر بحراني را تجربه كنيم ولي تصويرت را در آن چهارشنبه شوم نبینیم. اما به وضوح ديديم كه با چشماني بسته و دهاني پر ازخون كه مجال گفتن كلامي را نداشته آرام گرفته¬اي. 
با ديدن تصويرت در روز چهارشنبه سوم تير 1388 و دريافت مجوز رويت جسد در صبح روز بعد هنگامي كه مأموران بعد از صحبتهای فراوان با ورود من، عزيز و پرستو به سالن تشريح پزشکی قانونی تهران موافقت كردند و تلفنهایمان را گرفتند.....، به بدترين شكل ممكن باترس و اضطرابي شدید كه سراسر وجودم را فرا گرفته بود دست پرستو را گرفته و با ترس به دنبال عزیز مي رفتم. همينكه وارد سالن تشريح شديم در چند متري پیکري پوشيده كه تنها چهره اش بيرون بود قرار گرفتیم. سه نفر آنجا ايستاده بودند. برادرمان عزیز جلو رفت و کنار آن سه نفر ایستاد. نمي خواستم جلو بروم اما به خود تكاني دادم و با خود گفتم ما كه هنوز از چيزي مطمئن نشده ايم، قوي باش. به آهستگي و با احتیاط جلو رفتم، اما بر خلاف همه دعاها و آرزوهايم تو را بر روی تخت بیمارستانی آرام ديدم. بعد از آن ديگر نميدانم چه شد! فقط یادم هست مأمورین هر سه نفرمان را به حياط پزشكي قانوني منتقل کردند. درآنجا با فريادهايمان خبر اين ظلم بزرگ را به آسمان رسانده و فریاد زدیم هر چه داشتيم در آتش خشم و خشونت قانون شکنان سوخت.
دیدیم که چه بیرحمانه و ناباورانه از دنیای آرزوهایت تنها دو گلوله آتشين به تو رسیده است. آن روز سرآغازی برای سوختن خاموش نشدنی خانواده¬مان در شعله¬های آتش بود. 
وقتی تو را يافتیم، تواني در ما نبود که فارغ التحصیلی¬ات را جشن بگیریم، روح نازنينت پر كشيده بود و چقدرسخت! چقدر عميق! عكس زيبایت را به قلبمان فشرديم، بوسيديم و بازبه قلبمان فشرديم. همان زمان در کرمانشاه، خاک خسروان، در خانه کوچک ما غوغائی به پا بود. دايه هر چقدر زنگ مي¬زند جوابی نمی¬گیرد تا اينكه کسی گوشي را بر مي¬دارد و مي¬گويد: پرستو و کامران و بقیه تلفنهایشان را درخانه ما جا گذاشته¬اند. اما دايه باور نمی¬کند. در این اثنا دايي-هايمان خانه را مرتب مي¬كنند. اقوام در خانه ازدحام کرده و از میان جمعیت حاضر در آنجا هر کس چیزی می¬گوید. همه مردد، نگران و منتظر خبری از تو هستند. هر چند من از تهران تأكيد كرده بودم كه چیزی به دايه نگويند ولی یکی از بستگان دایه را از ماجرا با خبر می¬کند. در میان آن شلوغی یکباره دايه فریاد می¬زند، كيانوش کشته شده است؟! با کلام دایه خانه بر سر اعضاء خانواده و فامیلهایی که آنجا جمع بودند آوار می¬شود. افسوس! رخ داده بود آن¬چه که نبايد اتفاق مي¬افتاد. 
خانه¬ام آتش گرفته است، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرش ها را، تارشان با پود
........
خانه¬ام آتش گرفته است، آتشی بی¬رحم
همچنان می¬سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم، در و دیوار
......... 
سوزد و سوزد
غنچه¬هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
........
در پناه این مشبک شب 
من به هر سو می دوم گریان
از این بیداد
می¬کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
دیگر همه چیز تمام شده بود! خانواده و فامیلها در کرمانشاه بدان حال، و ما در تهران برای انتقال تو به کرمانشاه به هر سو می دویدیم. به علت برخوردن به تعطیلات آخرهفته، انجام مراحل قانوني تحويل پيكرت ، صبح شنبه 6 تير 88 انجام شد و غروب دلگیر آنروز با هواپيماي تهران-كرمانشاه برای آخرين بار به زادگاهت بازگشتی.
در فرودگاه بعد از آنکه پیکر پاکت را كه در تابوت بود از هواپیما پایین آوردیم و داخل آمبولانس گذاشتیم خيل عظیم بستگان، دوستان، دانشجويان، همشهريان و دل شكستگانی که از ساعت¬ها پیش در فرودگاه منتظر ورودت بودند هجوم آوردند و ناله ها سر دادند، چرا چشمانت را باز نکردی ؟! چرا برنخواستی و به آنها خوش آمد نگفتی؟! چه کسی اين توان را از تو گرفته بود؟ ننگ بر او باد. 
صبح روز یکشنبه 7 تیر ماه 88 در یک مراسم تشییع بزرگ با حضور نیروهای امنیتی فراوان پیکر پاکت را به
خاک سپردیم. حلقه¬هاي گلي كه قرار بود براي جشن فارغ التحصيلي¬ات بر گردنت بیاویزیم بر سر مزارت پرپر شدند. تو در آرامگاهی قرار گرفتی که نیمی از آن برای دایه بود و به این شکل (آدمکشان) تو را تا ابد در زیر خاک و ما را تا آخر عمر عزادار کردند. 
دکتر اشرفی¬زاده استادت، اعضای خانواده را جهت حضور در مراسم به دانشگاه علم و صنعت دعوت کرده اما هنگام برگزاری مراسم در دانشگاه، مسؤلان حراست و برخی مدیران آن دانشگاه با توسل به فریب مانع از حضور ما و همکلاسیهایت در کنار هم شدند. 
در مراسم تشییع، ختم و چهلم، همکلاسی¬های دوران تحصیلت، همشهريان و اقشارمختلف مردم کُرد و غیر کُرد، شیعه، سنی، اهل حق، و دیگر اقلیت¬های مذهبی از کرمانشاه و کردستان و شهرهاي گوناگون حضور داشتند، پيامهايي از خارج كشور برایمان ارسال شد. فعالان سیاسی و مدنی، انجمنهای غیر دولتی NGO و فعالان محیط زیست، شعرا، نویسندگان، روزنامه نگاران، خبرنگاران، دانشجویان، اساتید دانشگاه، وكلا و مردم لك زبان كرمانشاه و ... حضورداشتند. مردم فارغ از هر گونه عقیده، مرام و مسلک با نشان دادن دو انگشت، مظلومیتت را فریاد زدند. با توجه به شرایط بسیار سخت امنیتی آن روزها، حضور چنان جمعیتی در خاطر مردم کرمانشاه برای همیشه نقش بست.
در مراسم چهلم که هزاران نفر شرکت داشتند در تالار شعارهای الله اکبر، عزا عزاست امروز، برادر شهيدم حقتو پس مي گيرم ، می¬کشم می¬کشم آنکه برادرم کشت و ... بویژه در قسمت زنان با شور و شدت زیادی سرداده شد. شرکت کنندگان در سوگ و عزا و با دلهای شکسته در مراسم شرکت کرده بودند ولی همین مراسم رسمی هم با دستور فرمانده انتظامی کرمانشاه در انتها به خشونت کشیده شد، عزیز و چند نفر دیگر از بستگان بازداشت شدند، اما با تلاش مردم از داخل ماشینهای امنیتی بیرون آورده شدند. تعداد زیادی از حاضرین در پایان مراسم روز چهلم مورد ضرب وشتم قرار گرفته و بازداشت شدند. هر یک از مردم حاضر بر سر مزار عزیزانشان نیز که از مأمورین امنیتی به خاطر این رفتارها انتقاد می کردند کتک خوردند. در جریان این هجوم نیروهای انتظامی و لباس شخصی، اسپری فلفل به صورت دایه، پرستو و پریسا و زنانی که صورتهایشان بر اثر شیون زخمی شده بود، پاشیدند. هرچند که یکی از قضات کرمانشاه حکم به تبرئه دستگیرشدگان داد و بی¬مبالاتی برخی فرماندهان امنیتی حاضر در پایان مراسم چهلم را باعث اتفاقات پیش آمده تشخیص داد، اما هیچوقت نه فرماندهان و نه مأمورین و نه لباس شخصی¬هایی که این برخوردها را با مردم داشتند بازخواست نشدند. 
چند روز بعد از مراسم چهلم و زمانی که حضور فامیلها و بستگان آرام آرام کمتر شد، تازه به خود آمده بودیم که چه بر سرمان آمده است. روز به روز بیشتر اعضاء خانواده را درد و ماتمی وصف ناشدنی فرا می گرفت و خانه برای همه ی ما به ماتمکده ای تبدیل شده بود که وصف آن در قلم و بیان نمی گنجد. 
در روزشانزدهم آذركه اعضای خانواده و همشهریان در کرمانشاه در تدارک انجام مراسمي بر سر مزارت بودند، من و بيژن رضايي دوست قديمي¬ات با مشورت و هماهنگي نگهباني ورودي دانشگاه علم و صنعت قصد داشتيم تاج گل مزین به چهره نازنینت را در دانشکده مهندسی شیمی قرار بدهیم، اما مأمورين امنيتي حاضر در آنجا مانع شدند. با وجود آنکه به آنها گفتیم که حاضریم به همراه آنها این کار را انجام بدهیم اما نپذیرفتند، تا اينكه بازداشت شدیم و ما را به کلانتری 136« فرجام» در نزدیکی دانشگاه منتقل کردند و از آنجا ما را به پلیس امنیت تحویل دادند. در پلیس امنیت شش ساعت بازجویی مداوم که بسیاری از صحبت¬ها و سؤالها هیچ ربطی به ما نداشت، مانند اینکه: آقای هاشمی با آن قدرتش به این روز افتاده حالا شما دنبال چه چیزی هستید؟! و یا می گفتند مملکت مال شیعه¬هاست تلاش بیهوده نکنید به دستتان نمی-رسد! از من و بیژن انجام گرفت.
روز بعد در یک بازپرسی سه دقیقه ای به ما گفته شد «در پرونده ی شما نوشته شده سطل آشغال آتیش زده¬اید»! و....... با اتهام "اخلال در نظم و امنیت عمومی"، دستور بازداشت و انتقال من به زندان اوین را صادر کرد و غروب به همراه بسیاری دیگر از بازداشتی¬های آن روز به بند .... اوین منتقل شدم. در آنجا ابتدا پنج روز در اتاقهای پنج نفری در بسته که بیشتر به انفرادی شباهت ماندگار شدم و سپس به بند عمومی اندرزگاه هفت اوين منتقل شدم و در آنجا در کنار دانشگاهیان، نخبگان و انسانهای فرهیخته¬ای که هر کسی از بودن در کنارشان لذت می برد روزهایی را سپری کردم.
در روز14دی ماه88 در جریان انتقال دسته جمعی با گروهی از زندانیان اوین مرا با غل و زنجیر به دست و پایم و درکامیون های انتقال اشرار و قاتلان با بدترین نوع برخورد مأمورین به زندان قزلحصار کرج منتقل کردند. در آنجا مرا به یکی از سالن هایی با شرایط کاملاً غیربهداشتی و جیره غذایی کم، تحویل دادند. قرار گرفتن در اتاق شش متری کنار ده نفر از فروشندگان و معتادان انواع مواد مخدر و اشرار حرفه ای که صحبتهایشان تنها از جرایم متعددی بود که سالهای متمادی انجام داده بودند، برخوردهای توهین آمیز با الفاظ رکیک از طرف زندانبانان و مخصوصاً زندانیانی که به سرپرستی ما گمارده شده بودند شرایط را برایم بسیار سخت کرده بود و هر¬گونه دفاع از حق خود در هر زمینه¬ای در نهایت به ضررم تمام می¬شد. نگهداری در هوای بسيار سرد صبح به گونه ای که توان ایستادن را از ما گرفته بود از جمله شرایطی بود که من در آنجا داشتم. چند شب از شدت سرماخوردگی و نداشتن پتوی قابل استفاده و دارو تا صبح به خود می¬لرزیدم و هر چقدر اصرار می¬کردم آب جوش هم به من ندادند. زمانی که درخواست رفتن به بهداری را داشتم در جواب گفتند به علت اینکه هفته گذشته برای بیماری قلبی به بهداری رفته¬ای، حق رفتن مجدد به بهداری را نداری! حشرات زیادی داخل اتاق وجود داشت که هر اقدامی جهت پاکسازی آنها بی¬نتیجه بود. تخت و امکانات محدود اتاق و سالن زندان نیز برای اشرار سابقه¬دار و مجرمان حرفه¬ای بود، نه افرادی مثل من که تنها به دلیل نشناختن نام انواع مواد مخدر، مورد غضب آنها بودم. هرچند در روز آزادیم یکی ازهمان زندانیان عروسکی را با نماد F به نشانه ی Freedom به من هدیه داد. بعد از آزادی با انتقالم به بیمارستان و تشخیص پزشک متخصص مبنی بر اینکه بیماری¬ام از نوع تب روده¬ی زندان است دستور بستری داد، اما بعد از ترخیص از بیمارستان، مدارک پزشکی¬ام توسط کسانی که در تعقیبم بودند ربوده شد. در همه¬ی آن روزهایی که در زندان بودم به غیر از روزهای تعطیل خانواده اکثراً برای پیگیری پرونده در راهروی دادگاهها سرگردان بودند و دكتر صالح نيكبخت که قبلاً وكالت پرونده¬ی تو را به عهده گرفته بود وکالت مرا نیز بر عهده داشت.
کیانوش جان! دانشجویان دانشگاه¬های علم و صنعت و رازی با تمام محدودیت¬ها برایت عزاداری و راهپیماییهایی برگزار کردند. روز سوم تیر 88 زمانی که در حیاط پزشکی قانونی بودیم تماسهاي بسياري ازسوي دانشگاهيان و همکلاسیهایت در حالیکه گریه می کردند با ما گرفته مي¬شد، از سیل تماس ها و نوع صحبتهایشان معلوم بود که آنها هم باور نمی کردند خبر صحت داشته باشد. اما پس از کسب اطمینان از شهادتت این خبر در پنجم تیرماه برای اولین بار در رسانه ها منتشر شد. پس از آن مراسم سوگواری در دانشگاه علم و صنعت، خوابگاه مجیدیه و دانشگاه رازی آغاز گردید. در روز 6 تیر 88 دانشجویان علم و صنعت برای برگزاری مراسم فردای آنروز برنامه¬ریزی کرده و در کل دانشگاه اعلام کردند به دنبال آن، شب هنگام مدیران دانشگاه، اقدام به پخش تراکت نمودند و فردای آن روز در صحن مسجد دانشگاه مراسمی نمایشی براه¬انداختند تا سخنران، الفاظی که در شأن برگزار کنندگان آن بود بر زبان آورد. اما دانشجویان در آن مراسم حضور نیافته و در تجمعهای دانشجویی که صدها نفر در آن حضور داشتند با فریادهای الله اکبر- دانشجو می¬میرد ذلت نمی¬پذیرد- کیانوش شهیدم حقتو پس می¬گیرم و ..... با در دست داشتن تصاویرت و حرکت در صحن دانشگاه جنایت رخ داده را محکوم کردند، آنها در برخی امتحانات حاضر نشدند، اعتصاب غذا کردند، تحصن¬هایی به راه انداختند و شعرهای یار دبستانی، مرز پرگهر و ...... را سر دادند. پوسترهایی را طراحی کرده بودند و در پارکی که به نام "پارک شهید آسا"، نامگذاری کردند گردهمایی¬ها داشته و برایت در 18 اسفند 88 جشن تولد برگزار کردند و خودمان هم جشن تولدت را در شب 29 اسفند 88 و اول نوروز 89 بر مزارت برگزار نمودیم.
دانشجویان هر بار کوشیدند فریاد مظلومیت تو و خانواده ات را به جامعه دانشگاهی ایران و جهانیان برسانند. 
در کرمانشاه نیز تحصن¬هایی توسط دانشجویان رازی صورت گرفت که برخی از برگزار کنندگان این تحصن¬ها را بازداشت کردند.در دانشگاه علم و صنعت مقامی که بی¬شرمانه حتی در زمان به خون خفتنت نتوانست جلوی زبانش را بگیرد و در پاسخ به اعتراض همکلاسیها و یاران دبستانی¬ات که سعی کردند با تنها اهرمشان یعنی کف زدن، جلوی سخنان توهین آمیز او را در سالن دانشگاه بگیرند گفت: مگر شهیدتان رقاص بوده که می رقصید؟ و .... و همچنین تابلویی که مسؤلان دانشگاه علم و صنعت با مضمون: شهیدسازی از کسانی که خود به قتل رسانده اند و مظلوم نمایی و مراسم سازی برای فریب ساده لوحان، حمایت از عناصر ضد انقلاب، خیانتکاران، قانون شکنان و اسلام ستیزان را که به نمایش گذاشته بودند هرگز فراموش نخواهيم كرد. بدون تردیدعکسهایت باعث کوری چشمان دروغ¬پردازانی شده که توان دیدن آن را ندارند. 
کیانوش عزیز! مطمئن باش که دوستداران و همکلاسیهایت همانگونه که تا کنون عمل کرده اند از این پس نیز پاسخ توهین هایی را که توسط هر مقامی بر زبان آورده شود خواهند داد.
طی این مدت مشخص شده است که هر نوع مراسم سوگواری برای تو در دانشگاه نیاز به مجوز دارد و مجوز آن هم قطعاً داده نخواهد شد، در حالیکه هر برخوردی با دانشجویانی که برایت سوگواری می¬کنند از سوی افراد داخل و خارج دانشگاه بلامانع است.
پیام، نامه و بیانیه¬های بسیاری از سوی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت، رازی، انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده داروسازی دانشگاه تهران، دانشجویان گروه بیوشیمی بالینی دانشگاه تهران و ... به نام بلندت اهدا شده و این گرامیان همواره در کنار ما بوده¬اند. می¬توان تو را در نگاه و دل همه این دوستداران یافت که از تو به عنوان افتخار کشورمان ایران یادکرده اند.
نشریاتی که از نام تو به عنوان شهید یاد کردند توقیف شدند و برخی دانشجویان که قصد حضور بر مزارت داشتند را احضار و با تهدید و پرونده سازی عرصه را برایشان تنگ کردند.
کیانوش گرانقدر! سوگواریها و تجمع¬های دانشجویان در سوگ از دست دادنت، باعث شده که تا اوایل آذر 1389 در دو دانشگاه علم و صنعت ایران و رازی کرمانشاه، دهها دانشجو اخراج و یا از تحصیل تعلیق شده و صدها نفر در کمیته های انظباطی و نزد نیروهای خارج دانشگاه مورد بازجویی، تذکر و توبیخ قرار گیرند. بسیاری نیز مجبور به سپردن تعهدهایی شدند و برای برخی محدودیت¬هایی در نظر گرفته شده، ازجمله تعداد زیادی که از ورود به خوابگاه ها منع شده¬اند. 
کیانوش نازنین! یکسال پس از تو به اندازه¬ی سالها بر ما گذشت. قبل از مراسم سالگرد گروهی از نیروهای امنیتی از تهران به کرمانشاه آمده و نیروهای امنیتی کرمانشاه را تا حدودی کنار زده و به بهانه¬ی واهی اینکه قصد دارند مرا از حضور در میان دانشجویان علم و صنعت در 11 خرداد 89 بازدارند، بدون ارائه¬ی هر گونه حکم قانونی شبانه هنگامی که از خانه¬ی خواهرمان جماله برمی¬گشتم مرا درخیابان بازداشت کردند اما هدفشان این بود که با این کار دیگران حساب دستشان بیاید. 
روز بعد از دستگیری من و این بار با حکم دادستانی به بازرسی خانه می پردازند و حین بازرسی و بعد از آنکه عکسهای زنده یادان داریوش و پروانه فروهر در اتاقت را پاره کردند با اشاره به خواهرمان پریسا که اینهم با سواده! عنوان میکنند حکم بازداشت او را نیز دارند.
در طول مدت ده روزی که در بازداشتگاه انفرادی اطلاعات کرمانشاه بودم بازجوئيهاي مختلفي از من صورت گرفت. یکی از جرم هایم قصد نوشتن نامه به آقای لاریجانی! رئیس قوه ی قضاییه بود.
در يكي ازشبها پس از آنکه ناگهانی از خواب بيدارم كردند در حالتی خواب¬آلود برگه¬ای را به من دادند امضاءکنم كه آن زمان و پس از آن هر چقدر سعي کردم بفهمم که موضوع آن برگه چه بوده جوابی به من داده نشد.
بعد ازگذشت ده روز به همراه دوستانم حميد و اشكان مصيبيان كه آنها نیز یک روز پس از بازداشت من بازداشت شده بودند به دادگاه برده و از آنجا به زندان ديزل آباد منتقل كردند. تا اینکه بعد از ظهر روز بیست و سوم خرداد یعنی دو روز قبل از سالگرد آزاد شدم.
نیروهای امنیتی با فشارهای مختلف سعی در عدم برگزاری مراسم سالگرد داشتند و به صورت گسترده ای نزد بستگان دور و نزدیک در محل کار و یا سکونتشان رفته و آنها را برای عدم شرکت در مراسم و هرگونه تحرکی تحت فشار قرار داده و تهدید به بازداشت کرده بودند، لباس شخصی¬ها از یک هفته قبل از روز سالگرد مسیرهای ورود و خروج منتهی به منزل ما را در کنترل داشته و با برخی از بستگان و آشنایان برخورد می¬کردند، خادم مسجد و تالاری که قصد استفاده از آن مکان برای مراسم سالگرد شهادتت را داشتیم تحت فشار قرار دادند تا مراسم هماهنگ شده با مقامات انتظامی استان در هیچ تالاری و به هیچ شکلی برگزار نشود و به ما گفتند: حق ندارید اعلامیه ساده¬ای هم جهت خبر رسانی منتشر کنید.
گروهاي فشار نیز با ايجاد رعب و وحشت و بااين عنوان كه در صورت برگزاری مراسم در تالارحمله مسلحانه خواهد شد سعي در ممانعت ارتباط همشهريان با ما را داشتند و پوستر های مزین به عکست را پاره کردند. 
به ناچار مراسم سالگرد در منزل با تنبور نوازی حقانی و عرفانی توسط سید مهرداد مشعشعی از اساتید تنبور و با همخوانی و همراهی حاضران برگزار شد. در آن روز شاهد بودیم که نیروهای امنیتی انواع دوربین ها را در پشت بام ساختمان¬های اطراف و پاساژها نصب کرده و از مراسم فیلم می¬گرفتند. آن روز دو نفر از بستگان بازداشت شدند و کنترل محسوس و نامحسوس برای شناسایی مردمی که برای آمدن بر سر مزارت گردهم آمده بودند با دوربین های تصویر برداری صورت میگرفت. در حالیکه آن دوربینها نتوانسته بودند اسیدپاشان تعرض کننده به سنگ مزارت را شناسایی کنند! چه باید کرد زمانی که این درماندگان نمی¬توانند بفهمند این نام "کیانوش آسا" است که ماندگار می¬ماند و نه سنگ سفیدی که بر مزار است.
به مؤسسات چاپی که پوسترهایت را چاپ کرده بودند اخطار می دادند و حتی یکی از کارکنان آنها را ربوده و بعد از کتک کاری آزاد کردند.
عناصر فرصت طلب از باب آشنایی به میان خانواده وارد شده و سپس اخبار ساختگی خود را انتقال می دادند تا از این طریق به منافع مادی و یا کسب موقعیتی برسند.
برخی نیروهای امنیتی و لباس شخصی¬ها از ساز عرفانی تنبور که قدمتی چند هزار ساله نزد ایرانیان و مردم کرمانشاه دارد و سازی آیینی و مذهبی بوده واهمه دارند و به محض اینکه کسی بر سر مزارت تنبور به دست بگیرد آنها واکنش نشان می دهند. 
اما همشهریان، دانشگاهیان، ایلهای مختلف از جمله ایل بزرگ سنجابی، بستگان و آشنایان، مادران عزادار، فعالان جنبش زنان، شعرا، نویسندگان، هنرمندان، روشنفکران، انجمن های غیر دولتی ، کارمندان ادارات، فعالان مدنی و سیاسی، نخبگان، فرهنگیان و بزرگان شهر، جامعه کُرد با شعار: «مژی بو مردن بمره بوژیان» (زندگی نکن برای مردن بمیر برای زندگی )، دلسوختگان از شهرهای مختلف، کردهای اهل حق کرمانشاه و بسیاری از مقامات استان در مراسم¬ سالگرد در کنار ما بودند.
در این مدت چندین بار برادرمان عزیز به مراجع امنیتی احضار گردیده و خواهرمان پرستو بارها تهدید به بازداشت و اخراج از کار شده است. من نیز به دلیل دو بار زندانی شدنم که باعث عدم حضورم درامتحانات پایان ترم شد از دانشگاه عقب افتادم.
در روز 16 شهریورماه 89 در جریان ملاقات با مهندس میرحسین موسوی و دکتر زهرا رهنورد، شش نفر از اعضای خانواده¬مان با رفتارهای توهین¬آمیز و غیر قانونی بازداشت شدیم و بازجویی شفاهی و کتبی از تک¬تک ما با چشمان بسته به مدت هفت ساعت مداوم صورت گرفت و بازجویان با این عنوان که با بازداشت خانواده از وقوع یک جرم بزرگ جلوگیری کرده¬اند! بعد از گریه¬های مداوم دایه هنگامی که می¬دید بعد از مرگ نازنین فرزندش، دیگر بچه-هایش نیز گرفتار شده¬اند ما را مجبور به نوشتن تعهدهای غیرقانونی نمودند و علاوه بر این در طول يك سال و نيم اخیر تا آذر 89 در هر کجا که ممکن بود به اشکال مختلف تک¬تک اعضای خانواده مورد تهدید مستقیم و غیرمستقیم نیروهای رسمی و غیررسمی قرار داشته¬ایم. ولي دراين ميان بوده¬اند افراد و شخصيتهاي بسیاری از نهادهاي رسمي، کارشناسان انتظامی- امنیتی و نیروهای نظامی كه دركنارمان بودند. علیرغم بی توجهی برخی از نشریات محلی به سرنوشت مردم و رسالت خود بودند نشريات محلي مانند هفته نامه نداي جامعه که رسالت خبررساني خود را به جای آورده که مرهمی بر دل غمگینمان بود. 
کیانوش جان! دوشنبه و پنجشنبه¬های هر هفته، روز دانشجو، چهارشنبه سوری، عید نوروز، سیزده بدر و مناسبتهایی از این دست برسر مزارت هستیم و همواره با تأسی از اعتقاداتت این دولت را هرگز به رسمیت نشناخته و هیچ زمانی و به هیچ شکلی هم به رسمیت نخواهیم شناخت و از هرگونه اداها و ژست¬های دلجویانه که به¬طور مستقیم و غیرمستقیم توسط مقامات این دولت صورت می¬گیرد تبری می¬جوییم. 
با توجه به قرار داشتن در شرایط انحصار رسانه¬ای هر زمان که فرصتی ایجاد شده، گفته¬ایم و می¬گوییم:
• دلیل حضور کیانوش در تجمع میلیونی 25 خرداد آزادی، اعتراض به وضع جامعه و احساس مسؤلیت نسبت به سرنوشت آن بوده است و گرنه او می¬توانست مشغول درس خواندن وامور شخصی خود باشد. 
• تحولات سیاسی بیشتر متوجه کسانی می¬شود که سالها در پی کسب علم و آگاهی بوده اند و با دلی پاک، هنگامی که امور جاری را در تضاد با دانسته های خود می¬بینند به صحنه می آیند. 
• قوانین حقوق بشر تأیید و تصویب شده جامعه جهانی، سرمایه مشترک نسلهای امروز و فردا بوده و رعایت آنها یک وظیفه عمومی و همگانی برای مردم و دولتهاست و نقض آن به هر بهانه¬ای محکوم است. ما جزء هیچ گروه سیاسی نبوده و نیستیم اما با آگاهی کامل از حقوق اجتماعی خود، این قتل را در تضاد با تمام قوانین حقوق بشر و قوانین جاری کشور می¬دانیم.
• کسی حق ندارد تحت هر عنوانی از جمله لباس شخصی، خودسر و یا در پوشش قانون اعمال خلاف قانون، شبه قانون و یا فراقانونی انجام دهد و حقوق اولیه افراد را پایمال کند چه برسد به اینکه در مورد مرگ یا زندگی کسی تصمیم بگیرد.
• از همه¬ی انجمن¬ها و فعالان حقوقی، اجتماعی، دانشگاهی و سیاسی برای پیگیری این جنایت بزرگ بخصوص زوایای پنهان آن کمک می¬طلبیم. 
• ما ایمان داریم آه مظلوم و خون ریخته شده در برابر چشمان خلق خونریز را مجازات می¬کند این خون استوار بر فراز سپهر دانش ایستاده است و مشعل راه همه آنهایی هست که بر آنچه بدان ایمان دارند پایدارند و هر رنج و سختی را تحمل می¬نمایند.
• توهینهای بازپرسي كه گفت: "این اهل¬حق های نامسلمان را باید کشت، ریختن خون آنها حلال است" را هیچگاه فراموش نخواهیم کرد. 
• توهینهای پلیس امنیت که از زشت¬ترین کلمات و عبارات بر علیه جمعیت میلیونی 25 خرداد و حتی جانباختگان آنروز استفاده کرد را در یادمان ثبت کرده¬ایم.
• قتل دانشجوی نخبه ارشد دانشگاه علم و صنعت ایران و یکی از با اخلاق ترین جوانان این سرزمین گناهی نابخشودنی و انتساب این جنایت کم نظیر به خارجیان دروغی بزرگ است. 
• پناه ما اول به خداوند و سپس به قضات پاکدامنی است که شرافت را پیشه کار خود قرار داده اند .
• به زحمات وتلاشهاي نيروهايي كه فراتر از هر عقيده اي در پي ثبات و امنيت جامعه و حركت به سوي استقرار قانون مي باشند ارج نهاده، آنها را ازخود و خود را نيز از آنها ميدانيم.
• گفته شده که از آسیب دیدگان بعد از انتخابات احقاق حق می¬شود برفرض کسانی که خسران مادی دیده¬اند خساراتشان جبران شود، زخمی¬شدگان مداوا گردند، و اگر از کسانی که خسارات آبرویی دیده¬اند دلجویی شود این دردها تقریباً جبران می شود، اما با چه روشی می¬توان این ضایعه بزرگ را جبران نمود؟! هرگونه بحث دیه و مواردی از این دست از جانب هر شخصی در هر مقامی، چیزی غیر از ناآگاهی از قداست خون کیانوش و دیگر جوانان این مرز و بوم نبوده و بدون هيچ بخششي منتظر حضور در دادگاهی هستیم که متهمان آن مسببان این جنایت باشند و در آنجا بسیاری از حرفهای گفته نشده را خواهیم گفت.
• بسیار علاقه¬مند بوده و هستیم که در کنار یاران کیانوش قرار گرفته و از دردها و رنجهایمان با آنها بگوئیم اما آن دانشگاه را کسانی اداره می کنند که کیانوش¬ها را غیر خودی می¬دانند و اين از افتخارات ما است. 
• امیدواریم ظلم تحمیلی رفته بر ما بر هیچ خانواده دیگری تحمیل نگردد .
• امیداواریم جامعه به سویی برود که گروه فشاری فعالیت نداشته و حاکمیت قانون حکمفرما باشد. 
• بجای آرزوهایمان که در صبح 7 تیر88 به همراه پیکر پاک کیانوش در دل خاک آرام گرفت محقق شدن خواسته¬های یاران دبستانی¬ او و به ثمر نشستن تلاش¬های فرهیختگان و دانشگاهیان را آرزو داریم و همواره امیدواریم جامعه به سویی برود که نخبگان با آسودگی خاطر، نشاط و پشتکار، امور علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را در دست گرفته و جامعه از نیروهای دانشگاهی بهره کافی را کسب کند. 
• از تمامی دوستان، همکلاسیها و همنوردان کیانوش بخصوص در دانشگاههای رازی و علوم پزشکی کرمانشاه و علم و صنعت، خواجه نصیر، امیرکبیر، شریف و تهران که از کیانوش عکس، فیلم یا دستنوشته ای دارند تقاضا داریم نمونه ای از آنرا به ما تحویل دهند.
• با کسب اجازه از اساتید و دانشجویان در دانشگاه¬هایی که کیانوشمان به عنوان ارزشمندترین هدیه خداوند به ما در آنها تحصیل کرده برای ارج نهادن به مقام انسانیت روز 16 آذر ماه که نماد پیوند دانشگاه و جامعه است را روز عزای دانشگاه علم و صنعت عنوان کرده تا شاید بدین طریق بتوانیم از تکرار این فجایع هولناک و مصیبتهای جانکاه برای جامعه دانشگاهی و ملت ایران جلوگیری کنیم. 

كيانوش نازنين! در اینجا مي خواهم شعري از سید خلیل را كه همواره با تنبور زمزمه ميكردي برايت مرور كنم.
من ار زانکه که گشتم به مستی هلاک
به آئین مستان بریدم به خاک
به آب خرابات غسلم دهید
پس آنگاه بر دوش مستم نهید
به تابوتی از چوب تاکم کنید
به راه خرابات خاکم کنید
مریزید بر گور من جز شراب
میارید در ماتمم جز رباب
برادر مهربانم! من پیوند خود را با تو ناگسستنی، عمیق و نزدیکتر از همیشه می¬دانم و بررسی ابعاد گوناگون این جنایت را به ملت ایران، حتی آنهایی که در طیف فکری مقابل قرار دارند واگذار می کنم و قضاوت در مورد میزان و شدت این ظلم را به خانواده شهیدان، جانبازان و ایثارگران، زندانیان سیاسی و کسانی که عزیزانشان را به هر دلیلی از دست داده اند می¬سپارم. لازم است کسانی که نه ما تفکر آنها را قبول داریم و نه آنها تفکر ما را، ولی در این سرزمین کنار هم زندگی می¬کنیم به این درد بزرگ ما بنگرند و به جوانب مختلف این جنایت دقت کرده به قضاوت و نتیجه¬گیری بنشینند. این گفته¬ها تنها برگهایی از دردهای فراوان ما است که قلب و وجود ما را می¬فشارد.
کیانوش جان! با اعتقاد به اینکه زمان پاسخگوی بسیاری از سؤالها و ناگفته هاست و با توجه به این غم بزرگ به عنوان كوچك و برادرت تاروزی که زنده هستم عزادار و سیاهپوش خواهم بود. به امید اینکه مسئول باشیم تا با قلم جان یاد تو را زنده نگاه داریم، تو که گلبرگهایت را بی¬ادعا به ما ارزانی داشتی. در پایان تو را به دستهای مهربان خدا می¬سپارم.

آذر1389
برادرت –كامران

31 okt. 2010

پرونده سازی علیه زنان زندانی که با زندانیان سیاسی زن در ارتباط هستند



در طی چند روز گذشته خانم راحله زکایی 27 ساله یکی از زندانیان بند زنان زندان اوین به دلیل داشتن ارتباط با زندانی سیاسی زن زندان اوین به دادسرای اوین برده شد و چندین ساعت مورد بازجویی و تهدید به پرونده سازی قرار شد. او توسط فردی بنام رشته احمدی که خود را معاون دادستان معرفی می کرد با اتهام داشتن ارتباط با سازمان مجاهدین و به دلیل تبلیغ علیه نظام علیه وی پرونده سازی نمودد.عباس جعفری دولت آبادی دادستان تهران خطاب به خانم زکایی گفت : تو همان منافقی هستی که می گویند.خانم زکایی تا به حال 3 بار مورد بازجویی قرار گرفته است و هر بار این بازجویی ها چندین ساعت ادامه داشته است.

زندانی راحله زکایی در سال 1381 در حالی که 19 سال سن داشت و فرزند او 1 ساله بود توسط مامورین اطلاعات نیروی انتظامی مشهد همراه با پدر و دائیهایش دستگیر شد. او 6 ماه در سلولهای انفرادی اطلاعات نیروی انتظامی مشهد در بازداشت بسرد و تحت شکنجه های جسمی و روحی آنها قرار گرفت برای گرفتن اعتراف از آنها پدرش را مقابل وی و وی را مقابل پدرش مورد شکنجه قرار می دادند تا آنها را وادار به اعتراف شرکت در سرقت مسلحانه نمایند. کسانی که او را در زندان اطلاعات نیروی انتظامی مشهد مورد شکنجه قرار می دادند پاسدار منفرد،قنبری و معاون اطلاعات نیروی انتظامی مشهد علی اکبر یوسف زاده بودند. خانم زکایی در طی مدت بازداشت از ملاقات با فرزند یک ساله اش و خانواده محروم بود.

خانم راحله زکایی پس از 6 ماه انفرادی در اطلاعات نیروی انتظامی توسط قاضی قارونی رئیس شعبه 19 دادگاه مشهد مورد محاکمه قرار گرفت و به 4 سال زندان محکوم شد . سپس او را از زندان اطلاعات نیروی انتظامی به زندان وکیل آباد مشهد منتقل کردند و بجای اینکه او را به بند جوانان منتقل نمایند وی را به بند معتادین منتقل کردند که یکی از بدترین بندها می باشد. او در آنجا مورد خشونتهای زیادی قرار گرفت و در آن شرایط به اعتیاد رو آورد.خانم زکایی در آستانه پایان یافتن محکومیت خود بود که دوباره مورد محاکمه قرار گرفت و به 8 سال زندان محکوم شد.او پس از سپری کردن 4 سال مدت محکومیتش در زندان وکیل آباد مشهد به زندان سبزوار تبعید شد و به مدت یک سال درآنجا زندانی بود . پس از آن او را به زندان اوین تبعید نمودند.

خانم زکایی در بند زنان زندان اوین با زندانیان سیاسی در ارتباط قرار گرفت و با کمک آنها اقدام به ترک اعتیاد نمود.پس از ترک اعتیاد و گسترش یافتن ارتباط او با زندانیان سیاسی او را از زندان اوین به زندان خورین ورامین منتقل کردند که شرایطی همانند زندان کهریزک را دارا است. او به مدت 1 سال در آنجا در بازداشت بسر برد و بعد از یک سال او را مجددا به زندان اوین منتقل کردند.

زندانی راحله زکایی پس از بازگشت از زندان مخوف خورین ورامین به زندان اوین ارتباط خود را با زندانیان سیاسی بیشتر نمود.زندانبانان این بار او را ازکنار زندانیان سیاسی جدا کرده و به بند 3 زنان که یک بند ایزوله است منتقل نمودند.

فرزند خانم زکایی که هنگام بازداشت مادرش یک ساله بود در حال حاضر 9 ساله است ولی از داشتن شناسنامه محروم است و هنوز فرزند وی بدون هویت قانونی زندگی می کند و برای رفتن به مدرسه با مشکلات جدی مواجه است. اما قوه قضاییه مانع حل مشکل فرزند خانم زکایی می شود

29 okt. 2010

گزارشی از وضعیت قرون وسطایی بند 1 زندان گوهردشت کرج و گفته های سهراب سلیمانی



پس از ایجاد درگیری خونین توسط باند مافیایی زندان در 2 آبان ماه که منجر به در آستانه مرگ قرار گرفتن زندانی وحید خدا بخش شد .درب سالنهای بند1 بر روی زندانیان بسته شد و از آن زمان تاکنون زندانیان از رفتن به هواخوری محروم شدند و صدها زندانی که در فضای بسیار محدود و فاقد هواکش می باشند به حالت زندان در زندان در آمدند.به دلیل بستن بودن درب سالنها فروشگاه بند مواد مورد نیاز زندانیان را نمی تواند تامین کند و زندانیان که بخاطر پایین بودن کمیت و کیفیت غذا ناچار هستند که با خرید بیسکویت و غیره غذای مورد نیاز خود را تامین کنند خالی شده است. همچنین زندانیان سیگاری به علت پایان یافتن سیگار در فروشگاه قادر به تامین سیگار مورد نیاز خود نیستند .تعدادی از زندانیان این بند که سخت بیمار هستند اجازه انتقال به بهداری زندان را نیافتند. این مسئله باعث شده است که فضای تنش آلودی را در بند ایجاد کند.

گفته های سهراب سلیمانی رئیس سازمان زندانهای تهران: دقت در این نکته که سرویس‌رسانی و خدمات‌دهی در زندان‌ها به گونه‌ای شده که از جو یک محیط بد به محیطی دست پیدا کنیم که آن را هتل می‌نامند،...

از طرفی دیگر تعدادی از زندانیان که در سلولهای انفرادی بند 1 معروف به سگدونی در بازداشت بسر می بردند به سلولهای انفرادی بند 5 منتقل شده اند. اسامی تعدادی از افرادی که به سلولهای انفرادی بند 5 منتقل شده اند عبارتند از ؛شریف خسروی 24 ساله به دلیل شکنجه های وحشیانه پاها و دستهای او شکسته شده است و با ویلچر به بند 5 منتقل شد،محسن حسن وند28 ساله،امیر بیاتونی 27 ساله،محمود خانی 20 ساله و همچنین رضا جلال زندانی که به دلیل درگیری با یکی پاسداربندها که از شکنجه گران سلولهای انفرادی بند 1 می باشد انتقال یافتند.گزارشاتی حاکی از آن است که هدف از انتقال آنها به سلولهای انفرادی بند 5 احتمالا حذف فیزیگی این زندانیان است و بخصوص زندانی رضا جلال که جانش در معرض خطر جدی قرار دارد.تا به حال تعدادی از زندانیان معترض که به سلولهای انفرادی بند 5 (مانند سیامک بندلو و محمد عظیمی و...) منتقل شد بودند به صورت مرموزی به قتل رسانده شدند ولی در گزارشهای پزشگی آنها خودکشی و مصرف بیش از حد مواد مخدر ذکر شد.

گفته های سهراب سلیمانی رئیس سازمان زندانهای تهران: بحث خشونت و ظلم در حق زندانی از زندان‌های کشور رخت بربسته و صدمه جسمی به زندانی و ایجاد فشار بر وی خط قرمز عمل در سازمان زندان‌های کنونی است؛ در حال حاضر اقدامات و رفتارهای زندان‌بانی در ایران بهترین نوع آن در سطح دنیا است

یکی از شیوه های ضدبشری مسئول سازمان زندانهای استان تهران سهراب سلیمانی و مدیران تحت فرمان او مانند علی حاج کاظم ایجاد درگیری قومی بین زندانیان است. بعنوان مثال در بند 1 زندان گوهردشت کرج سالنها را به شکل قومیتی تقسیم کرده اند. در سالن 1 زندانیان استان تهران نگهداری می شوند و در سالن 3 زندانیان کرد و لر زندانی هستند.علی حاج کاظم و علی محمدی رئیس و معاون زندان ،کرمانی و فرجی رئیس و معاون اطلاعات و رضا ترابی رئیس بازرسی زندان با تشکیل باندهای مافیایی که در فروش مواد مخدر و در سرکوب زندانیان معترض نقش دارند به آنها دستور می دهند تا به درگیری خونین قومیتی در این بند دامن بزنند که نتیجه این درگیریها تعداد زیادی کشته و معلول بر جای گذاشته است.در هر سالن تعدادی از پاسداربندها به عنوان تحریک کننده درگیری قومی عمل می کنند پاسداربندهایی که درسالن 3 این نقش را به عهده دارند به نام های رضا طریقی و محمد محمدی ( فرزند قاسم محمدی معروف به دائی قاسم که از شگنجه گران بند 6 زندان گوهردشت می باشد و در شکنجه فیزیگی معلم اسیر رسول بداقی نقش داشت).در این بند به وفور مواد مخدر مانند کراک و شیشه و غیره یافت می شود.

سلیمانی به امکانات خدمت‌رسانی به زندانیان در زندان‌ها اشاره کرد و اداره‌های موجود در زندان‌ها از جمله اداره حفاظت و اطلاعات را ابزارهای خدمت به زندانیان برشمرد و ادعا کرد: وجود این ابزارها باعث جلوگیری از تبعیض بین زندانیان می‌شود

28 okt. 2010

زندانی سیاسی زهرا بهرامی نزدیگ به 11 ماه در بلاتکیلفی



زندانی سیاسی زهرا بهرامی پس از نزدیگ به 11 ماه بازداشت، شکنجه و بلاتکلیفی در بند مخوف 209 شکنجه گاه وزارت اطلاعات به بند عمومی زنان زندان اوین منتقل شد.

روز سه شنبه 4 آبان ماه زندانی سیاسی زهرا بهرامی شهروند ایرانی- هلندی تبار از دستگیر شدگان اعتراضات گسترده عاشورا پس از تحمل نزدیگ به 11 ماه بازداشت در بند مخوف 209 شکنجه گاه وزارت اطلاعات به بند زنان زندان اوین منتقل شد.او در طی این مدت تحت شکنجه های جسمی و روحی بازجویان وزارت اطلاعات قرار داشت.

خانم بهرامی علیرغم گذشت نزدیگ به 11 ماه هنوز در بلاتکلیفی بسر می برد و از داشتن وکیل محروم می باشد.پیش از این خانم ستوده وکالت او را به عهده گرفته بود که با یورش مامورین وزارت اطلاعات دستگیر شد. همچنین وکیل طباطبایی که قصد به عهده گرفتن وکالت خانم بهرامی را داشت قاضی فرمایشی دادگاه انقلاب صلواتی با پاره کردن وکالت نامه عملا از کار او جلوگیری نمود.بازجویان وزارت اطلاعات و صلواتی با تهدید کردن وکلاء مانع به عهده گرفتن وکالت خانم بهرامی می شوند.

خانم بهرامی هفته گذشته به نزد قاضی فرمایشی صلواتی رئیس شعبه 15 دادگاه انقلاب برده شد و به او اعلام کرد تا 10 روز دیگر محاکمه خواهد شد.یکی از شیوه های صلواتی علیه زندانیان سیاسی، زمان دادگاه آنها را در آخرین لحظه چند بار به تعویق می اندازد تا آنها را در بلاتکلیفی و تحت فشارهای روحی قرار دهد.

زندانی سیاسی زهرا بهرامی 45 ساله و دارای 2 فرزند است. او دارای ملیت ایرانی- هلندی است و به قصد دیدن فرزندش به ایران مسافرت کرده بود که در اعتراضات گسترده عاشورا دستگیر و تحت شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفت. بازجویان وزارت اطلاعات در بند سپاه زندان گوهردشت کرج و در بند 209 زندان اوین او را تحت شکنجه ها و فشارهای قرون وسطائی قرار دادند و وی را وادار به اعترافات تلویزیونی علیه خود نمودند.این اعترافات دورغین از تلویزیونهای دولتی پخش گردیده است.بازجویان وزارت اطلاعات اعترافات دروغین تلویزیونی را پرونده سازی وعلیه او بکار بردند وقصد دارند که او را بر مبنی محاربه محاکمه کنند.صلواتی رئیس شعبه 15 دادگاه انقلاب در احضار اولیه به دادگاه به خانم بهرامی گفته بود که محکوم به اعدام و یا حبس ابد خواهد شد. بازجویان وزارت اطلاعات ابتدا او را متهم به شرکت در تظاهرات روز عاشورا ، ارسال گزارشهای خبری اعتراضات به رسانه های خارج کشور و عضویت در انجمن پادشاهی و اتهامات دیگر نمودند. ولی بعد از اعتراض وزارت امورخارجه و توجه رسانه های جمعی هلند نسبت به این موضوع اتهامات دیگری به آن افزوده شد که از جمله آنها داشتن مواد مخدر و جعل پاسپورت بود.خانم بهرامی نزدیگ به 11 ماه است که در بند مخوف 209 شکنجه گاه وزارت اطلاعات زندانی است

27 okt. 2010

انتقال زندانی سیاسی محمدعلی منصوری به سلولهای انفرادی بند 1 معرف به سگدونی






روز گذشته 4 آبان ماه اطلاعات زندان همراه با گارد زندان گوهردشت کرج به بند 4 یورش بردند و زندانیان سیاسی را مورد اذیت وآزار قرار دادند و دست نوشته های آنها و سایر وسایل شخصی را با خود بردند. این یورش وحشیانه به مدت دو ساعت ادامه داشت.

کرمانی و فرجی پس از پایان یورش وحشیانه، زندانی سیاسی محمدعلی منصوری را با خود بردند و برای مدت طولانی او را مورد بازجویی قرار دادند.پس از بازجوی و برخوردهای غیر انسانی او را به سلولهای انفرادی بند 1 معروف به سگدونی که شکنجه گاه زندان گوهردشت کرج می باشد منتقل کردند.

روز دوشنبه 3 آبان ماه زندانیان بند 4 به دلیل پایان یافتن دوران محکومیت و آزادی یکی از همبندیانشان او را با "سرود ای ایران ای مرز پر گهر" همراهی کردند.تعداد زندانیانی که سرود ای ایران را می خواندند بسیار زیاد بود و فریاد سرود آنها زندان گوهردشت کرج را فرا گرفته بود.

کرمانی و فرجی رئیس و معاون اطلاعات زندان و سایر زندانبانان از این اقدام زندانیان به وحشت افتاده بودند و گفته می شود یورش روز سه شنبه و انتقال آقای محمد علی منصوری بدین خاطر بوده است.

زندانی سیاسی محمد علی منصوری به دلیل شرکت در مراسم نوزدهمین سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی سال 1367 دستگیر شد و توسط قاضی فرمایشی صلواتی به 17 سال زندان و تبعید به زندان گوهردشت کرج محکوم شد. او همچنین از زندانیان سیاسی دهۀ 60 می باشد

25 okt. 2010

احضار ،بازجویی و تهدید به بازداشت فرزند وبلاگ نویس زندانی



بازجویان وزارت اطلاعات اعضای خانواده وبلاگ نویس زندانی محمد رضا پورشجری را احضار،مورد بازجویی و تهدید به بازداشت نمودند.

روز پنجشنبه 29 مهر ماه خانم میترا پورشجری فرزند وبلانویس اسیر را به ادراه اطلاعات مشهد احضار نمودند و بیش از 2 ساعت مورد بازجویی و تهدید به بازداشت کردند. یکی از بازجویان اداره اطلاعات مشهد با نام مستعار محمدی فرزند وبلاگ نویس زندانی را تهدید نمود در صورت اطلاع رسانی در مورد وضعیت و شرایط پدرش او را هم دستگیر خواهند کرد و همچنین فشارها را بر پدرش شدت خواهند بخشید.بازجویان وزارت اطلاعات از افشای اعمال ضد بشری خود وحشت دارند و با تهدید و ارعاب سعی دارند که خانواده ها را از شرایط قرون وسطایی که بر عزیزانشان روا داشته می شود را ساکت نمایند.محمدی در ادامه تهدیداتش گفت:شما اگر ناراضی هستید می توانید کشور را ترک کنید و از اینجا بروید.

از طرفی دیگر از مدتی پیش به خانواده آقای پورشجری اعلام کرده بودند که روز یکشنبه 2 آبان ماه آقای پورشجری را به بازپرسی شعبه 6 دادگاه انقلاب کرج خواهند آورد تا توسط فردی بنام محمد یاری مورد بازپرسی قرار گیرد.بعضی از اعضای خانواده که از مشهد عازم کرج بودند تا شاید بتوانند او را ببینند ولی در آخرین لحظات به آنها گفته شد که جلسه بازپرسی انجام نخواهد گرفت و برای زمان نامشخصی به تعویق افتاده است.هنگامی که خانواده پور شجری به محمدیاری مراجعه نمودند و خواستار ملاقات با عزیزشان شدند با برخورهای و حشیانه و غیر انسانی این فرد مواجه شدند و آنها را از اتاق خود بیرون نمود و گفت: به هیچ وجه اجازه ملاقات به شما نخواهم داد.

از زمان دستگیری محمدرضا پور شجری تا به حال از وضعیت و شرایط او هیچ خبری در دست نیست.گزارشهایی حاکی از آن است که او در اثر شکنجه های جسمی و روحی چند بار از سلولهای انفرادی بند سپاه به بهداری زندان گوهردشت کرج منتقل شده است.مراجعات مستمر خانواده آقای پورشجری به دادگاه انقلاب و سایر مراکز برای اطلاع یافتن از وضعیت و شرایط عزیزشان تا به حالبدون پاسخ باقی مانده است.

لازم به یادآوری است وبلاگ نویس زندانی محمد رضا پور شجری 21 شهریور ماه با یورش مامورین وزارت اطلاعات به منزلش در کرج دستگیر و به سلولهای انفرادی بند سپاه در زندان گوهردشت کرج منتقل گردید و از آن زمان تاکنون از وضعیت و شرایط او هیچ خبری در دست نیست.

تصمیم گیری در مورد زندانیان سیاسی و خانواده های آنها توسط ولی فقیه علی خامنه ای صورت می گیرد و این تصمیمات ضد بشری بوسیله بازجویان وزارت اطلاعات و عباس جعفری دولت آبادی دادستان تهران به اجرا گذاشته می شود

10 okt. 2010

تبعیدی


من از جایی‌ می‌آیم که تاوان عشق ممنوع اعدام است و سنگسار، تاوان سخن 
.شکنجه است و زندان، و تاوان آزادی خواهی‌ مرگ است و مرگ
و من مینویسم از خود و از هم نسلانم، من مینویسم از درد‌های فرو خفته مان، از سخن‌های بر لب خشکیده مان، و از آزادی عقده شده در گلوها مان.


مینویسم از روز‌های جوانی‌ که پر پر شد، از روز‌های جوانی که تباه سیاه کاران شد. از روزهایی که رفتند بی‌ آنکه جوانی کرده باشیم، بی‌ آنکه شادی کرده باشیم، بی‌ آنکه طعم آزادی را چشیده باشیم. از روزهایی که همه اسارت بود و اسارت، اسارت تن، اسارت روح. و من مینویسم از آن زندان بزرگ، زندانی به نام ایران.

ما همهٔ عمرمان در این زندان گذشت، همهٔ کودکی، همهٔ نوجوانی، همهٔ جوانی. کودکی مان در کودکستان و دبستان به آموختن خرافات گذشت، به آموختن قوانین اسلام، این دین سنگسار و اعدام. و هر روز قرآن را در گوشمان خواندند، باشد که بیاموزیم زن ستیزی را، باشد که بیاموزیم انتقام را، کشتن را ، و جهاد را به امید حوریان بهشتی‌.

همهٔ نوجوانی مان تحقیر شدیم، در مدرسه کتک خوردیم، محدود شدیم، و باز خواست شدیم، مبادا که موی مان بلند باشد و ریشمان کوتاه، مبادا که پیراهن مان بی‌ آستین باشد و مبادا که نشانه‌ای از شادی در وجودمان باشد، آخر اینجا سرزمین نوحه و ماتم است. اینجا سرزمینی است که دهانت را میبویند مبادا گفت باشی‌ دوستت دارم.


و ما همهٔ جوانی مان را رویا ساختیم، عاشق شدیم، و تلاش کردیم برای لقمهٔ‌ای نان، برای رسیدن به رویا هایمان، عشق هایمان. اما رؤیاهایمان را نابود کردند، عشق مان را کشتند، و لقمهٔ نان مان را به خون آغشته کردند. و آنگاه بود که ما عصیان کردیم و شدیم عصیانگر، شدیم طغیانگر، شدیم محارب.


عده‌ای مان را بر دار کردند، عده‌ای مان را سنگسار، عدّه‌ای در بند شدیم و عده‌ای 


تبعید و من شدم تبعیدی.