24 maj 2012

مصاحبه‌ای که با اشک و بغض ناتمام ماند / دختر رادپور: هنوز از مرگ پدر و بدن کبود و شکسته‌اش در شوک هستیم



ما وقتی به زندان مراجعه کردیم مسئولین خیلی خونسرد و بی تفاوت بودند و نامه ای به ما دادند تا جنازه پدر را بگیرم. پزشک قانونی گفت علت مرگ سکته مغزی است اما وقتی جنازه پدر را دیدیم اصلا به آدمی که بر اثر سکته مغزی مرده باشد شباهت نداشت. تمام بدنش زخمی و کبود بود و آثار ضرب و شتم روی بدنش معلوم بود. من مطمئن هستم او را کشتند چون کسی که سکته مغزی می کند که بدن و دست و پایش اینطور آش و لاش نمی شود.‬

.

روز اول خرداد ماه سال جاری، منصور رادپور زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی‌شهر درگذشت. مسئولین زندان و پزشک قانونی در حالی مرگ این زندانی ۴۱ ساله را سکته مغزی اعلام می کنند که آثار شکستگی و کبودی بر روی بدن او وجود داشته است.

دختر هیجده ساله مرحوم رادپور می گوید که جنازه پدر را که دیدیم اصلا به آدمی که بر اثر سکته مغزی مرده باشد شباهت نداشت. تمام بدنش زخمی و کبود بود و آثار ضرب و شتم روی بدنش معلوم بود. من مطمئن هستم او را کشتند چون کسی که سکته مغزی می کند که بدن و دست و پایش اینطور آش و لاش نمی‌شود.

منصور رادپور بیست و هفتم اردیبهشت ماه سال ۸۶ در جاده چالوس توسط مامورین وزارت اطلاعات دستگیر و نزدیک به یک ماه در خانه‌های امن وزارت اطلاعات نگهداری و پس از آن به سالن ده بند چهار زندان گوهردشت و سپس بند سپاه و نهایتا به بند ویژه امنیتی این زندان منتقل می گردد.

این زندانی سیاسی طی دو حکم جداگانه با اتهاماتی همچون «اقدام علیه امنیت ملی» و «همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران» بدون داشتن حق وکیل و شرایط دفاع در دادگاه انقلاب کرج مجموعا به هشت سال زندان محکوم شده بود. او بیش از شش سال از دوران محکومیت خود را گذرانده بود و در طی این مدت تحت شکنجه های فیزیکی قرار گرفته بود.

متن گفتگوی سایت ملی مذهبی با مهسا راد پور دختر مرحوم منصور رادپور در پی می‌آید:

خانم راد پور آیا توانستید پیکر پدرتان را تحویل بگیرید؟

دیروز جنازه پدر را تحویل گرفتیم و او را به خاک سپردیم . فردا هم مراسم سوم او برگزار می‌کنیم.

نتیجه پزشک قانونی را به شما دادند؟ علت مرگ چه بود؟

ما وقتی به زندان مراجعه کردیم مسئولین خیلی خونسرد و بی تفاوت بودند و نامه ای به ما دادند تا جنازه پدر را بگیرم. پزشک قانونی گفت علت مرگ سکته مغزی است اما وقتی جنازه پدر را دیدیم اصلا به آدمی که بر اثر سکته مغزی مرده باشد شباهت نداشت. تمام بدنش زخمی و کبود بود و آثار ضرب و شتم روی بدنش معلوم بود. من مطمئن هستم او را کشتند چون کسی که سکته مغزی می کند که بدن و دست و پایش اینطور آش و لاش نمی شود.

آیا قصد دارید پیگیری قضایی کنید؟

اگر بتوانیم که شکایت و پیگیری می کنیم اما پیگیری قضایی وکیل می خواهد و برو و بیا.

چطور از فوت پدر اطلاع پیدا کردید؟

دو روز پیش ساعت چهار بعداز ظهر دوستان پدرم از زندان با ما تماس گرفتند و گفتند که پدرم فوت کرده است.

آخرین ملاقاتی که با پدر داشتید کی بود؟

من دو هفته پیش از فوت پدرم او را ملاقات کردم که خیلی سرحال بود و هیچ مشکلی نداشت. اگرچه شرایط زندان شرایط خوبی نیست. مخصوصا که شش سال در آن شرایط باشی اما برای روحیه دادن به ما روحیه اش را حفظ می کرد.

مشکل جسمانی خاصی داشتند؟

معده شان درد می کرد و چند بار درخواست مرخصی هم دادیم اما وثیقه سنگینی می خواستند ما در توان مان نبود و به او مرخصی ندادند.

حکم زندان پدرت چند سال بود و چند سال او در زندان بود؟

در دو پرونده جداگانه به جرم سیاسی به هشت سال زندان محکوم شد که خود پدر معترض بود و شش سال داخل زندان بود و دو سال از آن مانده بود. همیشه آرزو می کردم که پدر زودتر به خانه برگردد و ما از این همه مشکلات نجات پیدا کنیم، اما حالا می بینم ای کاش آرزو می کردم که زندان باشد اما زنده باشد. حداقل وجود او به من دلگرمی می داد که این مشکلات را تحمل کنم.

الان اعضای خانواده در چه شرایطی بسر می برند؟

حال برادرم اینقدر بد بود که او را بالای سر جنازه پدر نبردیم. من و مادر و دایی و عمو بر سر جنازه پدرم رفتیم و من بعد از دیدن پدرم با آن وضعیت شوکه شده بودم . اصلا اول پدرم را نشناختم و الان جز بدن داغون پدرم چیزی یادم نمی آید. صدای گریه مادرم توی گوشم می پیچید. خیلی شوکه شده بودم، حتی نمی توانستم گریه کنم. باورم نمی شد باورم نمی شد ؛ به همین راحتی….

ما الان اصلا شرایط مناسبی نداریم. هنوز از مرگ پدر و وضعیت جسدش در شوک هستیم که حالا باید با قرض خرج تدفین و مراسم هم تهیه کنیم. مادرم مدام گریه می کند واقعا نمی دانم از دستم چه کاری بر می آید تا برایش انجام دهد…

از مشکلات تان چه قبل و چه بعد از فوت پدر برایمان بگو؟

الان بزرگترین مشکل ما مشکل مالی است. مشکلات زندگی و مشکلات مالی یک طرف و نبود پدر در کنارمان یک طرف! قبل و بعدی ندارد، درد دوری بود و غصه نداری! خود من که بخاطر همین مشکلات مالی که داشتیم ترک تحصیل کردم و در اواسط اول دبیرستان بودم که دیگر نتواستم ادامه بدهم. مادرم مریض است و دست و پایش درد می کند. کمکی که از جانبازان می کنند حتی به اندازه کرایه خانه مان هم نمی شود… (سکوت طولانی) دیگر چه بگویم؟ از کدام درد بگویم ،از درد کشتن پدرم یا از گریه‌های مادرم؟ نمی دانم چطور باید ادامه دهیم ، مشکلاتمان که یکی و دو تا نیست… (به علت بغض و سکوت این گفتگو ناتمام ماند)


Inga kommentarer: