روح الله زم، فرزند مدیرکل سابق حوزه هنری در نامه ای سرگشاده به آیت الله علی خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی را به شدت مورد انتقاد قرار داده و پرده از پرونده تعدادی از زندانیان سیاسی و نوع برخورد بازجویان با آنان برداشته است.
به گزارش سایت ندای سبز آزادی ،روح الله زم، فرزند محمدعلی زم يكی از مديران و سياست پردازان شاخص امور فرهنگی در جمهوری اسلامی است که پیش از این مدیرکل حوزه هنری بوده است.
وی که پس از انتخابات توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به زندان منتقل شده بود، در این نامه همچنین به یادآوری برخورد بازجویان با زندانیان سیاسی پرداخته و وزیر فعلی اطلاعات را به عنوان یکی از بازجویان معرفی کرده است.
زم در این نامه توضیح داده است که بازجویان با شکنجه او می کوشیدند از وی علیه پدرش, مهدی هاشمی رفسنجانی, غلامحسین کرباسچی, سید محمد خاتمی و مهدی کروبی اعتراف بگیرند. زم سپس می نویسد: آن سربازجوی محترم که اکثر زندانیان سیاسی را بازجویی و مورد هتاکی قرار می داد و افراد بسیاری از او یاد میکنند اما او را نمی شناسند را من دیده ام. در روز آخر بازداشت مرا به اتاق او بردند. به صندلی چرخداری نشاندند .چشم بند از چشمان گشودند و من کله طاس او را به همراه جای مهر بر پیشانی و چشمان نیلی رویت کردم. او کسی نبود جز برادر وزیر اطلاعات شما “حیدر مصلحی” که در دولت غاصب فعلی مشغول به کار است.
آقای زم در این نامه می نویسد: اطمینان کافی و وافی دارم شما نیز به مانند شاه سابق ایران “صدای ملت ایران” را زمانی خواهید شنید که دیگر دیر شده است .چه آنکه او نیز به قانون اساسی مشروطه عمل ننمود و آن قانون را تبدیل به قانون اساسی مطلقه کرد و شما نیز بر صراط او استوار قدم هستید. اما یک فرق اساسی میان شاه فقید ایران و شاه فعلی ایران وجود دارد. آن فرق اینست که او برای آرام نمودن آتش خشم مردم ایران و جلوگیری از کشتار بیشتر مردم از ایران خارج شد و آینده سیاسی خود را به دست سرنوشت ملت ایران سپرد. اما شما تا ایران را مورد آماج دشمنان قرار ندهید و ایران را “ویران ” نکنید قصد واگذاری حکومت و “سپردن سرنوشت به دست ملت ایران” را ندارید. اگر تمایل دارید شما بچرخید تا ما نیز بچرخیم.حتما در آینده ای نزدیک صدای ملت ایران را خواهید شنید و ما به زودی انقلابی را که به شما امانت دادیم را از شما پس خواهیم گرفت و سرنوشت خود و شما را تعیین خواهیم کرد.
به گزارش صفحه فیس بوکی بیست و پنج بهمن، متن کامل این نامه بدین شرح است:
حمد و سپاس خداوند رحمان و رحیم را که قدرت درک به ما عنایت فرمود , سخن تملق از ما بگرفت و چشم بینایمان داد تا بر علیه ظلم ستم پیشگان و منحرفان از آرمانها و خواست های تاریخی ملت ایران قیام به زبان نماییم و آنچه مورد رضایت حق تعالی ست را بر گفتار جاری نماییم که همانا اینکار برایمان همان سپاس خداوندگار است برای عطا فرمودن چنین نعمت بزرگی بر ما
آقای خامنه ای
ما همانند سایر اطرافیان شما میتوانستیم زبان بر چاپلوسی و تعظیم شما برگیریم .از نعمات ” سایه گسترده سلطنت شما در ایران” برخوردار شویم ,از خوان گسترده بیت المال در اختیار شما استفاده کنیم و به مانند سایر ” کرکس های حاضر بر بالین محتضر انقلاب اسلامی ” ارتزاق نماییم ,خود و حسابهای دنیایی مان را فربه از حرام نماییم و در بجا آوردن سپاس شما هفته ای یکبار بگوییم
“آیت الله خامنه ای بهترین فرد برای جانشینی خدا بر روی زمین است و شما آخرین پیامبر و فرستاده خدا بر روی زمین هستید!”
اما دریغ که گفتارو وجدانمان بر چاپلوسی حضرت شما نچرخید و لحظه ای زبانمان آرام نگرفت و آواره غربت شدیم. چه بسا از ظلم شما و سپاهیان بی خبر از خدایتان در امان بمانیم.
کنون که زمان گفتار سوم من با شما گردیده 22 بهمن امسال نیز پایان یافته و جمعی به ضرب و زور بخشنامه های حکومتی و برخورداری از مزایا و مواهب حضور در راهپیمایی 22 بهمن در آن حاضر گردیدند و به گواه حاضران در راهپیمایی , امسال کم رونق ترین راهپیمایی سالهای اخیر انقلاب را شاهد بودیم که به مدد حقه های تدوین و تصویرصدا و سیمای میلی جمهوری اسلامی ایران “درهم فشرده و متکثر” به نظر می رسید.
خوبست نامه موسسه مالی اعتباری ایرانیان به تمامی کارمندان شعب خود و وعده یکروز پاداش برای شرکت در راهپیمایی 22 بهمن امسال و حضور و غیاب کارمندان در خلال راهپیمایی را حتما بخوانید. نکات مفیدی عایدتان خواهد شد.
دفتر جنابعالی نیز به رویه سالیان پیشین , روز بعد از راهپیمایی بخاطر “حضور پرشور مردم فهیم و انقلابی ” تشکر نکرد و این سپاس را فردای 25 بهمن ماه به مردم فهیم ایران ابلاغ نمود.
به گمان ما شما انتظارحضور مخالفین خود در تظاهرات سالگرد حصر غیر قانونی میر حسین موسوی و مهدی کروبی را می کشیدید و پس از آنکه برای هر یک از مخالفین خود در این تظاهرات 20 چماقدار و تفنگدار گماشتید , پیام تشکر خود را ارسال کردید. اما به یک نکته مهم توجه نکردید.
نکته ای که دو سال است در تمامی تریبونهای حکومتی خود بر آن پافشاری می کنید و آن “مردن جنبش سبز مردم ایران” است. این گسیل عظیم نیرو در خیابانهای تهران و شهرستانها به ما نشان داد که جنبش اعتراضی مردم ایران به شدت زنده است و شما بسیار از حضور سبز و اعتراضی مردم ایران بر علیه دیکتاتوری خود هراسناکید و همچنان به قانون اساسی ایران پایبند نیستید و از آن حراست و پاسداری نمی نمایید.چرا که بر اساس اصل 27 قانون اساسی که شما ملزم به پاسداری از آن هستید “تشکیل اجتماعات و راهپیماییها بدون حمل سلاح به شرط آنکه مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است”.
اطمینان کافی و وافی دارم شما نیز به مانند شاه سابق ایران “صدای ملت ایران” را زمانی خواهید شنید که دیگر دیر شده است .چه آنکه او نیز به قانون اساسی مشروطه عمل ننمود و آن قانون را تبدیل به قانون اساسی مطلقه کرد و شما نیز بر صراط او استوار قدم هستید. اما یک فرق اساسی میان شاه فقید ایران و شاه فعلی ایران وجود دارد. آن فرق اینست که او برای آرام نمودن آتش خشم مردم ایران و جلوگیری از کشتار بیشتر مردم از ایران خارج شد و آینده سیاسی خود را به دست سرنوشت ملت ایران سپرد. اما شما تا ایران را مورد آماج دشمنان قرار ندهید و ایران را “ویران ” نکنید قصد واگذاری حکومت و “سپردن سرنوشت به دست ملت ایران” را ندارید. اگر تمایل دارید شما بچرخید تا ما نیز بچرخیم.حتما در آینده ای نزدیک صدای ملت ایران را خواهید شنید و ما به زودی انقلابی را که به شما امانت دادیم را از شما پس خواهیم گرفت و سرنوشت خود و شما را تعیین خواهیم کرد.
جناب سید علی خامنه ای
در نماز جمعه 14 بهمن ماه گذشته منتظر راهگشایی تازه شما برای خروج از انسداد سیاسی حاکم بر ایران و تحریمهای کمر شکن بودیم. اما پس از آن خطبه به نتیجه قطعی رسیدیم که قانون اساسی فعلی با ساختار فاسد حکومتی در ایران تامین کننده منافع ملی و عزت ایران نیست و یگانه راه نجات ملی ایران از غارت و ویرانی و تجزیه احتمالی دشمنان این سرزمین همانا “ترک گفتن شما از مسند رهبری بر ایران ” است.
چه اینکه در حکومت خود چنان دشمن تراشی نموده اید که حکومتهایی که با ملت ایران مشکل حادی نداشتند و در زمان ریاست جمهوری جناب خاتمی برای ایشان فرش قرمز پهن می کردند اکنون کمر به قتل ملت ایران بسته اند و اینها همگی از برکات رهبری فرزانه بنام سید علی حسینی خامنه ای است.
لطفا ترتیبی اتخاذ فرمایید تا ملت ایران دیگر از برکات رهبری داهیانه شما بهره مند نگردند.
قطعا در صورت انجام این لطف بزرگ , سایه جنگ و تورم دهشتناک از سر ملت ایران رخت بر بسته و سیستم حکومتی دیگری شایسته نام ایران و ایرانی جایگزین شما و حکومتتان می گردد.
نا گفته نگذاریم که اگر رهبری پیامبر گونه شما بر ملت ایران ادامه یابد در دهه های فجر آینده شعار “مرگ بر جهان” توسط حاضرین داده شده و شرکت ایرانسل که سهامدار عمده آن “مجتبی خامنه ای” فرزند خلف شماست شارژ صد درصد رایگان را به حاضرین در جمعیت اعطا می نماید
در خبر ها خواندم که:
آیت الله سیستانی در پاسخ به جناب مسیح مهاجری گفته است که “من در قضایای ایران دخالت نکرده و نخواهم کرد.قضایای ایران یک سر مهندس دارد و تمامی امور به روال خود در حال انجام است”.بسیار فکر کردم که این سر مهندس چه کسی میتواند باشد؟
نقش شما را در امور ایران بیشتر از نقش یک “مهندس” نیافتم و دریافتم سر مهندس اصلی به زعم من “انگلستان”است تا شما.برای بیان خود دلیل دارم. چه اینکه به خوبی “پروژه اندلسی سازی ایران” به دست شخص شخیص شما در حال اجراست و قطعا بسیاری از مردم ایران در حکومت احتمالی بعدی به پیوند دین و سیاست نظر مساعدی نخواهند داشت.
حتما نامه دکتر “مهدی خزعلی” را که به فرزند آیت الله العظمی منتظری نگاشته خوانده اید. نزدیک به 40 روز است که در اعتصاب غذا به سر می برد و نزدیک است به مانند “شهید هدی صابر” بدست عمالان دژخیم شما به شهادت برسد.میدانم که او استخوانی ست بر لای زخم شما. قصد حتمی آنست که او را به شهادت برسانند تا شما از دست او خلاص شوید. به فضل الهی او زنده خواهد ماند و همچنان خاری خواهد بود در چشم دشمنان عزت و شرف ملت ایران
من قصد دارم همانگونه که وعده نمودم از شکنجه ها و روند اعتراف گیری در بند الف زندان پهناور اوین بواسطه اعمال شنیع ارتکابی بازجویان شما سخن بگویم. البته بسیاری از افراد هم نظر با بنده از روند عبث نامه نگاری با شما سخن می گویند و حکومت شما را غیر قابل اصلاح می دانند. اما من بنا دارم تا رسیدن به حصول نتیجه به شما نامه بنویسم تا قطعات پازل پیچیده حکومت تزویر شما بر مردم ایران کامل شود. شاید مورد رضای حق تعالی قرار گیرد .
من به همراه تعداد بسیاری از سیاسیون و افراد سرشناس درست چند روز پس از قرائت “خطبه خون شما ” در نماز جمعه تهران در سال 1388 بازداشت شدیم و به بند الف زندان اوین منتقل گردیدیم. دستگیری من در انتهای خیابان پیروزی تهران و طی یک قرار ملاقات تلفنی رخ داد و با کشیدن سلاح و محاصره خیابانی همراه بود. همانطور که بهزاد نبوی دستگیر شد و بسیاری دیگر. در اثنای انتقال به اوین مورد ضرب و شتم قرار گرفتم در حالیکه چشم بند بر چشم و دستبند در دست داشتم مورد انواع توهین ها و فحاشی های ناموسی لایق دستگیر کنندگان و فرماندهانشان قرار گرفتم.
ماهها در سلول انفرادی نگهداری شدم و زیر زمین نمور زندان را از زیر چشم بند خود درک کردم. در حالیکه دو دستم با دستبند به میله های فلزی روی زمین بسته شده بود ساعتها در حالت خمیده در آن مکان نگهداری شدم تا اعترافات مورد نظر بازجویان را علیه پدرم, مهدی هاشمی رفسنجانی, غلامحسین کرباسچی, سید محمد خاتمی و مهدی کروبی از من اخذ کنند. روزهای زیادی از تابستان سال 88 را در سلول 1/5 متری بند دو الف سپاه ظلم شما گذراندم. در حالیکه مداوم روزه داشتم و صدای نماز شب هم بندی هایم را از کانال کولر سلول می شنیدم.
مناجاتهای شبانه در آن شرایط تنها امید ما بود برای نظر کردن به وجه الله و گذر از ظلم سنگین شما. همانطور که “الا لعنت الله علی القوم الظالمین” نجوای زیر لبمان بود
سر بازجوی من فردی بود با لهجه شیرین اصفهانی که بوسیله پنج بازجوی زیر دست خود روند کارشناسی پرونده های دستگیر شدگان سیاسی را بر عهده داشت. این فرد بازجوی بسیاری از افراد است که ظلم مضاعفی به آنها رفته است. نام او را در اواسط همین نامه فاش خواهم کرد.
این فرد عامل اعترافات دروغ بسیاری از متهمان در “دادگاههای فرمایشی”برگزار شده آن زمان بود. او بسیار مرا تحت فشار قرار داد تا بر علیه دو شخص مطرح سیاسی اعترافات کذایی را انجام دهم.بازجویی در آن بند با دلهره و اضطراب و عدم درک گذر سریع زمان همراه است. چنانکه بسیاری از روزها از ساعت 12 ظهر تا 12 شب در اتاق بازجویی بودم و به گذر سریع زمان در روند بازجویی توجه نمی کردم. تک تک بازجویان من مسئولیتی نا همگون داشتند.
یکی به شدت کتک میزد.بطوریکه بارها از پشت سر با ضربات متعدد لگد به دیوار مقابل پرتاب میشدم.سهولت اینکار زمانی بیشتر میشود که من را مقابل دیوار با چشم بند می نشاندند.طبیعتا در این حالت رو به دیوار بودم و به محض اینکه جمله ای مطابق نظر بازجویان ادا و نوشته نمی شد از ناحیه پشت سر چندین نفر حمله کرده و مرا به زمین و دیوار پرتاب کرده و اینکار چندین بار در طول روز انجام میشد.
بازجوی دیگر فقط و فقط الفاظ رکیک و ناموسی را بکار میبرد. او لاغر بود و دراز. این دو مکمل یکدیگر بودند.
بازجوی بعدی مامور دادن برگه هایی بود که در آنها مطالب مربوطه را به کذا نوشته بود و من باید آنها را همانگونه که هست در برگه های بازجویی می نوشتم ومنقوش به اثر انگشت می کردم. اگر کلمه ای کم یا زیاد میشد آن دو نفر دیگر به شدت مرا مورد ضرب و شتم قرار می دادند.
بازجوی بعدی که هیکل گنده ای هم داشت مامور جریحه دار کردن عواطف و احساسات بود. او مدام دلتنگی تنها دخترم بخاطر دوری از من را یاداور میشد و اینکه در شنودهای تلفنی دخترم مدام گریه میکند و بهانه پدرش را می گیرد. او می گفت آنچه را که باید بگویی بگو تا ازاین مهلکه رهایی یابی و دخترت را ملاقات کنی. آخر از شما چه پنهان دختر من در زمان دستگیری ام هفت سال بیشتر نداشت و مسئولیت او را در نبود مادرش , من و خانواده ام بر عهده داشتیم.
بازجوی بعدی ام نیز همان فردی بود که پیشتر از او صحبت کردم. همانی که قسم “ناموس زهرا” تکه کلامش بود. همان که بارها شاهد بود مرا با زبان روزه کتک میزدند و له می کردند. همان که با هدایت و نظر او آن بازجوی سیه چرده هتاک لاغر اندام زشت سیرت و صورت بارها و بارها کتاب قران را به سمت من پرتاب می کرد و می گفت در زمان علی نیز خوارج قران بر نیزه کردند و تو یکی از آن خوارج هستی! و همان قران همراه مرا بارها به سر و صورتم پرتاب کرد و کوبید.
آن سربازجوی محترم که اکثر زندانیان سیاسی را بازجویی و مورد هتاکی قرار می داد و افراد بسیاری از او یاد میکنند اما او را نمی شناسند را من دیده ام. در روز آخر بازداشت مرا به اتاق او بردند. به صندلی چرخداری نشاندند .چشم بند از چشمان گشودند و من کله طاس او را به همراه جای مهر بر پیشانی و چشمان نیلی رویت نمودم. او کسی نبود جز برادر وزیر اطلاعات شما “حیدر مصلحی” که در دولت غاصب فعلی مشغول به کار است.
من نام او را نمی دانستم. اما توسط یکی از دوستان خود در اطلاعات سپاه پاسداران نامش برایم افشا شد و آن فرد که نام و رسمش محفوظ است او را به من معرفی نمود. او از من خواست که به محض آزاد شدن در کنار “مهدی هاشمی رفسنجانی “قرار بگیرم و او را تا لحظه دستگیری تنها نگذارم. به عبارت دیگر اینکه جاسوسی کنم!!! بارها و بارها همین شخص از من خواست که اطلاعات بعضا دروغی را که از وی داشتند از زبان من منتشر کنند و قرار بود مرا به همان دادگاه کذایی و فرمایشی حکومت به ریاست صلواتی برده و مطالبی را که از زبان حمزه کرمی بیان شد از زبان من منتشر نمایند. همچنین پس از آزادی سه بار مرا به زندان اوین احضار نمود و طی بازجوییهای چندین ساعته مجددا از من درخواست کرد تا مطلبی قریب به این مضمون بنویسم که “غلامحسین کرباسچی” را بارها در اماکن مختلف دیده ام که با سلاح تردد می کند تا او این نوشته و اقرار مرا به همراه امضاء و اثر انگشتم جلوی قاضی محمد زاده (قاضی ویژه مستقر در مجتمع مفاسد اقتصادی فعلی) و قاضی مخصوص بند حفاظت و اطلاعات سپاه در اوین در آن دوران بگذارد تا حکم دستگیری کرباسچی را بگیرند و او را به اوین بیاورند.قسم به خدای احد و واحد که در آن لحظه میعاد گاه قیامت را در برابر چشمان خود دیدم و از آن اعترافات سنگین و دروغ امتناع نمودم . چه اینکه تهدید به دستگیری مجدد و نگهداری طولانی مدت در انفرادی بند الف و شکنجه نیز شدم. اما شرافت و وجدانم را در آن لحظات هجوم سهمگین بر زیر پای ننهادم
جناب آقای خامنه ای
بارها در زمان بازجوییهای مکرر و طولانی مدت خود صدای آه و ناله و فغان ناشی از ضرب و شتم زندانیان را شنیدم. در یک مورد که در اتاق جنبی بازجویی خودم روی داد فرد مضروب را از صدای ناله اش شناختم. سر بازجوی من (مصلحی)به همراه دو نفر دیگر مشغول (کارشناسی) بازجویی از من بود که فردی وارد شد و قضیه ای را زیر گوش او زمزمه نمود. مرا با تعداد زیادی سوال و یکصد برگه بازجویی تنها گذاردند و به اتاق کناری ام رفتند.
من صدای پنج نفر را شنیدم که فردی را به شدت کتک زدند که اعتراف کند به داشتن سلاح کمری.
آن فرد را شناختم و پس از بازگشت سر بازجو و تیم همراه از او تاییدیه نامش را گرفتنم و او با اکراه پاسخ داد.او کسی نبود جز عیسی فریدی. مدیر عامل صندوق بازنشستگی شرکت نفت در دولت اصلاحات. جهادگر سابق. فعال در دولتهای میر حسین موسوی هاشمی رفسنجانی و سید محمد خاتمی. جرمی که منجر به دستگیری او شد در اختیار نهادن دفترش در انتخابات 84 به ستاد هاشمی بود. برای آن کار (جرم) دستگیر شد و زیر فشار سهمگین شکنجه های بازجویان مجبور به اعتراف برای در اختیار داشتن سلاح کمری شد و اکنون در حال گذران دوران طولانی حبس خود است.
حتما شما در جریان پروژه آن روزهای سپاه پاسداران برای دستگیر شدگان بودید؟ همانطور که برنامه ریزی کرده بودید قرار بود اینطور القاء شود که کسانی که جزو نزدیکان میر حسین موسوی, مهدی کروبی و هاشمی رفسنجانی بودند همگی قصد انجام کودتا و قیام مسلحانه بر علیه شما را داشتند و قرار بود هاشمی رفسنجانی و فرزندش “مهدی” در معرض اتهامی قرار گیرند که آن “تجهیز افراد به سلاح برای قیام علیه حکومت و شخص شما” بود.
تمامی روند اعتراف گیری نیز بر اساس ارتباط دستگیر شدگان با مجاهدین خلق, افراد سلطنت طلب و درنهایت هاشمی رفسنجانی و میر حسین موسوی بود و نامها نیز برای آنان فرقی نمی کرد. متاسفانه بسیاری به دام این توطئه شنیع شما و سپاهیان ظالم شما افتادند.
هرگز فراموش نمی کنم که در یکی از اوقات محدود هواخوری(ده دقیقه در صبح) با سعید ملک زاده صحبت کردم.
به زعم سربازجویم من باهوش ترین فرد و در عین حال زیرک ترین و به اصطلاح “شیطون ترین” زندانی حاضر در میان جمع زندانیان آن زمان بودم.
با همان زیرکی ام با او سخن گفتم. همانطور که می دانید حکم اعدام او اکنون به اجرای احکام فرستاده شده و در انتظار اعدام است. ریش هایش سفید شده بود. تحت شدید ترین فشارها برای اعتراف به بازجویی بود. خود را بنام سعید به من معرفی کرد. در مردادماه 88 در گرمای سوزان و روزهای طولانی سال پانزدهمین ماه انفرادی خود را در بند الف سپاه ظالم شما می گذرانید و به من گفت تحت شدید ترین فشارها و انواع شکنجه ها برای اقرار به جاسوسی است.
او همچنان پر روحیه در زمان هواخوری به نرمش و ورزش می پرداخت. می دوید و سعی به بازسازی روحیه خود داشت.اما اکنون عکسش را در سایتهای مختلف میبینم که بالاخره به آنچه می خواستند اعتراف کرد و به اعدام محکوم شد.
خدا قسمتتان کند که دو سال در انفرادی بمانید تا به گناه ناکرده خود نیز اعتراف کنید.
فردی را می شناسم که در زمان ورود به زندان بالای صدوچهل کیلوگرم وزن داشت. نامش محفوظ است. چون اکنون در چنگال شما گرفتار است.
پس از آزادی برای پیگیری روند پرونده ام به دادگاه انقلاب رفتم.او را دیدم که با قامتی نحیف در برابرم ایستاده و مرا نظاره می کند. به او گفتم حاجی! چی شد؟ چرا اینقدر لاغر شدی؟چه بر سرت آورده اند؟ گفت روح الله؟ اگر تو را نیز به مانند من روزی یکبار در مقعدت شوک الکترونیکی وصل می کردند چیزی جز استخوان از تو نمی ماند. او در دوران شهید رجایی و میر حسین موسوی یکی از معتمدین آن بزرگواران بود. صدای مناجاتهای شبانه اش گوشم را هنوز نوازش میکند. ده ماه در سال در گرمای بالای پنجاه درجه یکی از شهرهای کشور روزه نگه می داشت.در سلولش مدام روزه بود. او همان کسی بود که بنا به نظر تمامی دوستان نزدیکش مرجع تقلیدی بنام علی خامنه ای داشت. تمامی دوستانش می دانستند که نزد او از علی خامنه ای باید با عبارت “آقا” استفاده کنند و اگر نمی کردند خشمگین می شد و آن فرد را بطرز وحشتناکی کتک می زد.
او در زندان سپاه فاسد شما شکنجه شد و گوشت تنش روزی یکبار بوسیله تماس شوک الکتریکی با مقعد ریخت و 80 کیلو کاهش وزن پیدا کرد. نیز در این مقال نمی گویم که در دیدار ما سهم شما از بیان این مطالب چه بود که قدما گفته اند :”عاقلان را به اشاره
وای بر من.
وای بر ما.
وای بر شما.
وای بر همه .
شما همچنان رهبری دولت و حکومتی فاسد , خونریز, جنایتکار را بر عهده دارید . برای تمامی صفات واجد شرایط شما که نام بردم مصداق و نمونه های عینی را بر می شمارم که بر صحت مدعای من اطمینان حاصل کنید از جنایتهای سعید مرتضوی در زندان اوین, تعیین حکم زندانیان توسط بازجوها و ماشین امضاء بودن قضات, از هنگامه شهیدی, از شهیده ندا آقا سلطان, از سید مصطفی تاج زاده و …حرفهای ناگفته ای دارم که در مجال خود خواهم گفت.
ما را به پاسخگویی شما امیدی نیست.
اما این عدم پاسخگویی استدلالی منطقی و الهی برای بیان ناگفته ها نیست.
بسیار خوبست که شما بر پاسخگو نبودنتان اصرار دارید. چون نا گفته ها بیشتر و بیشتر بیان خواهد شد و همگان خواهند فهمید چه کلاه گشادی بر سر مردم ایران رفته است با چنین رهبر خردمند و فرزانه ای
(هر آیینه من آرزو مند لقای خدایم , و به پاداش نیک او در انتظار و امید , اما تاسفم از اینست که حکومت این امت بدست بی خردان و تبهکاران افتد و مال خدا را در بین خود دست بدست کنند و عباد حق را به بردگی گیرند و با شایستگان به جنگ بر خیزند و فاسدان را همدست خود نمایند)…نهج البلاغه نامه
Inga kommentarer:
Skicka en kommentar