14 feb. 2012

چه کسی صانع ژاله را فراموش می کند؟

کاوه حسینی


سراغ مادرش را می گیرم. میخواهم ببینم بعد از صانع چه حال و هوایی دارد. از همه گله‌مند است، بخصوص از حرفهایی که شنیده است.

بعید می دانم در شهر کوچک پاوه شناختن و صحبت کردن از صانع جرم باشد. اگر هم جرم باشد لابد همه مردم پاوه مجرمند.

متاسفانه من ندیدم کسی از همشهریان صانع برای او بنویسد.در این شهر کوچک با اینکه مردم فرهیخته و صاحب قلم و حتی نویسنده و شاعر زیادند، به نظرم در حق صانع کوتاهی کردند.

البته شاید هم حق دارند. متاسفانه در همین شهر کوچک، از دیر باز فضا امنیتی بوده است. سالهاست که پاوه یک شهر امنیتی با یک کمربند نظامی است.

نمی دانم! شاید هم برای یک شهر مرزی این فضای نظامی و امنیتی عادی باشد. بخصوص که سالها جنگ با صدام پاوه را به مسیری برای عبور و مرور تسلیحات نظامی تبدیل کرده بود و الان هم یکی از گذرگاهای ورود کالای قاچاق و غیر قاچاق است.

در این وضعیت مگر کسی جرات می کند از صانع بنویسد!

اما نه! راستی چرا کسی جرات نمی کند از صانع بنویسد؟ مگر صانع ژاله، بسیجی نبود و توسط منافقین به شهادت نرسید؟ مگر نگفتند و نوشتند که صانع به قول حسین شریعتمداری با نمایندگی رهبری در کیهان همکاری داشت؟ پس براستی چرا کسی جرات ندارد از صانع بنویسد؟ حتی کسی جرات ندارد از صانع بپرسد؟

یکی دو روز دیگر، سالگرد شهادتش است. سراغ مادرش را می گیرم. میخواهم ببینم بعد از صانع چه حال و هوایی دارد. آن قدر که از حرفهای مردم می گوید، از صانع نمی گوید. از همه گله‌مند است، بخصوص از حرفهایی که شنیده است. می گوید بعضی از حرفها داغ صانع را تازه می‌کنند. می‌گوید خیلی ها در این شهر جوانشان را از دست داده اند، پسر من هم مثل یکی از آنها اما گاهی حرفهایی میشنوم که داغ صانع یادم میرود. می گوید به خدا مردنِ پسر آدم هم نعمت است ( کور مه رده ی نه عمه تن ، این یک ضرب مثل کردی است و یعنی گاهی مشکلاتی سراغ آدم می آید که مردن بچه اش در مقایسه با آن نعمت محسوب می شود)

پدر صانع، را برده اند تهران. تا همین چند روز پیش در بیمارستان شهدای پاوه بستری بود. دو روزی است عموی صانع با اصرار دکترها او را برداشته و برده است یکی از بیمارستانهای تهران. شاید کمی حال و روزش بهتر شود. از روزی که صانع رفته است تا به امروز پدرش حال و روز درست و حسابی ندارد…

شماره همراه عمویش را میخواهم، پسرش مانع می شود و به مادرش اجازه نمیدهد. میگوید همه شماره تلفن های خانواده ما کنترل می شوند!

احوال پدرش را از زن عمویش می گیرم. میگوید حال و روز خوبی ندارد. رسانه ها چند بار از او خواسته اند مصاحبه کند اما گفته است نه بخاطر خودم اما به خاطر بقیه پسرهایم حاضر نیستم چیزی بگویم. ان یکی که از دستم رفت، دست کم بگذار این ها را هم …

میگویم چرا میگذارید صانع فراموش شود؟ صانع را همه مردم ایران می شناسند.خون صانع روزی دامن قاتلانش را خواهد گرفت.

زن عمویش می گوید شما چرا می گذارید فراموش شود؟ مگر شما همکلاسی و هم مدرسه و هم ولایتی او نیستید؟ راست می گوید. از خودم خجالت می کشم. تصمیم می گیرم برای صانع بنویسم. بنویسم که صانع ژاله را فراموش نکرده ایم. بنویسم که صانع ژاله فراموش نمی شود.

کسانی صانع ژاله را فراموش کرده اند که جان و جسم و روح صانع را وسیله ای برای حفظ قدرت خود میخواستند. کسانی صانع ژاله را فراموش کرده اند که میخواستند از خون پاک صانع، پیراهنی را خون آلود کنند و آن را به نفع سیاست های ناپاک خود علم سازند. کسانی صانع را فراموش کرده اند که از صانع فقط عکسش را میخواستند تا برایش کارت بسیج صادر کنند. کسانی صانع ژاله را فراموش کرده اند که در سومین روز شهادتش ۲۰ دستگاه اتوبوس را از کرمانشاه به پاوه اوردند تا در یک مراسم دروغین او را به نفع خود مصادره کنند.

ما مردم شهر پاوه صانع ژاله و راه او را فراموش نکرده ایم……. راه هیچکدام از شهیدانمان را فراموش نکرده ایم …


منبع : کلمه

Inga kommentarer: