12 mars 2012

روایتی از روز مرگ هاله سحابی از زبان شهلا فروزانفر یکی از مادران صلح


یازدهم خرداد ماه امسال، هاله سحابی در مراسم تشییع جنازه عزت الله سحابی، پدرش بر اثر برخورد ضربات ماموران در لواسان از دنیا رفت. آن روز همه در بهت و حیرت بودند. پدر صبح دفن شد و دختر نیز شبانه در‌‌ همان آرامگاه به خاک سپرده شد. شهلا فروزانفر یکی از مادران صلح و هم مسلک هاله سحابی درباره او می‌گوید و روز یازده خرداد را به تصویر می‌کشد. در آستانه روز جهانی زن، هاله سحابی به عنوان یکی از اعضای مادران صلح که همواره برای صلح و آشتی تلاش کرد.

- ظهر‌‌ همان روز تدفین مهندس سحابی، پیکر هاله سحابی را از لواسان به گیشا یعنی خانه‌اش منتقل کردند. شما هم آنجا حضور داشتید. از حس و حال و هوای آن روز بگویید.

دچار تناقض ذهنی بودم. گریه‌ها را می‌دیدم. صدا‌ها را می‌شنیدم. رفت و امد آمبولانس‌ها برای بردن افرادی که دچار مشکل بودند؛ قطع نمی‌شد. باور مسئله برایم دشوار بود. پیش خود فکر می‌کردم اگر هاله بود چه می‌کرد؟ فوری تصمیم به بازگشت به تهران گرفتم تا شاید بتوانم برای برگزاری مراسم کمک کنم. آن روز همه مه‌مان بودند. هاله دراز کشیده بود. تنها لبخندش مثل خودش بود. این هاله، هاله‌ای نبود که من شناخته بودم. برای همه، لحظه‌های دشواری بود. قاضی جنایی با تک تک افراد داوطلب صحبت کرد. تمام شواهد و قرائن را جمع آوری کرد. من شخصا لحظاتی قضاوت قاضی را باور کردم. مخصوصا وقتی دستور صدور بازداشت مامورین حاضر در صحنه را صادر کرد. تیم پزشکی قانونی بررسی‌های لازم را انجام داد اما نمی‌دانم روند چگونه پیش رفت که درگذشت هاله را مرگ طبیعی ناشی از ازدحام جمعیت اعلام کردند.

خبر مرگ طبیعی هاله از طرف پزشکی قانونی، برای شما که در صحنه حادثه بودید چقدر باور پذیر بود؟

هاله در ازدحام جمعیت بزرگ شده بود و به فراخور سابقهٔ خانواده‌اش همواره در میان مردم بود. از طرفی هاله در صف اول و چند قدم جلو‌تر از مردم، پیکر پدر را تشییع می‌کرد. اگر ازدحامی هم بود ازدحام آن‌ها بود.

بعدازظهر‌‌ همان روز خردادی و انتقال دوباره پیکر هاله به لواسان برای تدفین، درست روی پیکر پدر و در‌‌ همان قبر نیز حسی غریب بود. آن شب چه گذشت؟

بعدازظهر به دستور قاضی برای صدور دفن، پیکر هاله به پزشکی قانونی منتقل شد اما نمی‌دانم چرا صدور جواز این همه طول کشید. ساعت هشت شب، پیکر هاله به غسالخانه لواسان آورده شد. در نبود کارگر غسالخانه، یارانش برای شست و شو اعلام آمادگی کردند اما غسالخانه تاریک بود و چراغی نداشت. معمولا مراسم دفن در روز انجام می‌شود شاید هاله مورد استثنا بود. به هر حال با نور غیر مستقیم چراغ اتوموبیل‌ها هاله را شست و شو دادند. نوحه‌های یارانش در غسالخانه تاریک با همخوانی‌های سایرین در بیرون غسالخانه، فضایی حزن آلود و تکان دهنده‌ای ایجاد کرد. همگی از اصرار برای دفن شبانه هاله ناراحت بودیم. من در کنار مادر هاله نشسته بودم و هیچ نمی‌گفتیم. فقط یک بار مادر از من پرسید چرا عزت هاله را با خود برد….

هاله انسانی شریف، مداراگر و دوست انسان بود. مراسم تدفینش نباید کاستی می‌داشت. در تاریکی شب پیکر هاله را تا ارامگاه پدر مشایعت کردیم با فریادهای یا فاطمه زهرا. تنها به اندازه قرائت یک فاتحه دسته جمعی فرصت دادند. در پایان از میان صفوف گارد نظامی در سکوت عبور کردیم. حضور این همه گارد برای تشییع یک مادر، یک دوست محرومان، یک انسان مبارز شاید لازم بود. زمان بازگشت از مراسم تدفین با خودم فکر می‌کردم رفتنم برای دلجویی از هاله بود و در بازگشت دست خالی و اندوهی گیج کننده با خود داشتم.

هاله از دنیا رفت و نامش ماند. عده‌ای می‌گویند هاله با مرگش بیشتر دیده شد تا قبل از مرگش در سایه زندگی می‌کرد. اما با مرگش تغییراتی را ایجاد کرد. می‌خواهم بدانم هاله چه تغییراتی را موجب شده است؟

من از زندگی دفاع می‌کنم. مرگ خودش می‌آید و منتظر ما نیست. آشنایی با هاله سحابی مفهوم انسان، ازخودگذشتگی و مادر را برایم تغییر داد. تغییر را زندگانی ایجاد می‌کند اما مرگ انسان‌های بزرگ تلنگری به روزمرگی‌ها و تلف کردن نعمت بزرگ زندگی است. فقدان هاله در جمع مادران صلح، درجمع خانواده‌های اسرا، درجمع خانواده‌های جان باختگان و هر جا که نیاز باشد؛ همیشه احساس خواهد شد. فروتنی و گذشت او مثال زدنی است و اعتقادی که به استقلال و منافع ملی ایران داشت همواره در گوشم زنگ می‌زند. مکرر توصیه می‌کرد که مادران باید رسم درست مصرف کردن و خرید کالاهای ایرانی را نهادینه کنند تا کارگران ایرانی امنیت شغلی داشته باشند تا آبادانی و استقلال ایران افزون‌تر شود. بار‌ها شنیدم این خصوصیات پدر نیز بود.

شیرین‌ترین خاطره‌ای که از بودن در کنار هاله به ذهنتان می‌آید چیست؟

از مراسم خیریه‌ای بر می‌گشتیم. من و هاله تنها بودیم. از او پرسیدم این همه فروتنی از چیست و روند خودسازی را چگونه پیش برده‌ای؟ گفت: به قولی که داده‌ام پایبندم. پرسیدم به چه کسی؟ و به تصویر شهدای شهر بر دیوار‌ها اشاره کرد و جزییاتی از هر شهید می‌گفت که مرا حیرت زده می‌کرد. پرسیدم بین مرگ و زندگی کدام را انتخاب می‌کنی؟ و جواب داد: شهلا جان ما زیادی زنده مانده‌ایم. شاید تغییر رفتن ما باشد. هر شب فکر می‌کنم شاید مرگ یک انتخاب شجاعانه برای او بود.

منبع : کانون زنان ایرانی- فریده غائب

Inga kommentarer: