محمدرضا پورشجری وبلاگنویس، به اتهام ابرازنظر شخصی در وبلاگ خود، بدون داشتن وکیل محاکمه شده است. میترا پورشجری فرزند او به دویچهوله میگوید: «قاضی به پدرم گفت، حکم صادر شده حالا اگر میخواهی از خودت دفاع کن.»
محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) وبلاگنویس زندانی در زندان رجایی شهر، روز پنجشنبه ۳۰ آذر در دادگاه انقلاب کرج به ریاست قاضی غلام سرابی، به دلیل نوشتههایی که در وبلاگ خود به نام "گزارش به خاک ایران" منتشر کرده، محاکمه شده است.
محمدرضا پورشجری شهریور ۱۳۸۹ دستگیر شده و در این مدت اخبار مختلفی از سایتهای حقوقبشری درباره وخامت حال او در زندان به دلیل شکنجه منتشر شده است.
میترا پورشجری فرزند محمدرضا پورشجری در گفتوگو با دویچهوله اتفاقات رخ داده در آخرین دادگاه پدرش را شرح داده است.
به گفته میترا پورشجری، محمدرضا پورشجری فقط عقاید شخصی خود را در وبلاگش منتشر کرده است.
آقای پورشجری در برخی نوشتههای خود در وبلاگ "گزارش به خاک ایران"، به نقد شریعت اسلامی پرداخته است.
دویچهوله: آیا از نتیجه دادگاهی که ۳۰ آذرماه برای پدرتان، آقای محمدرضا پورشجری، تشکیل شد خبر دارید؟ در این دادگاه چه گذشت؟
میترا پورشجری: حدود ساعت ۱۰ صبح، پدرم را به دادگاه ۱۰۹ انقلاب کرج آوردند. وقتی به داخل رفت، یک ربع بیشتر طول نکشید و بیرون آمد.
در حالی که دادگاه قبلیاش نزدیک به سه ساعت طول کشید. اما اینبار دادگاه یک ربع بیشتر طول نکشید؛ با این تفاوت که دستبند و پابندش را هم باز نکردند. پدرم با یک سرباز داخل دادگاه شد. داخل دادگاه هم فقط سرباز بود و پدرم و قاضی غلام سرابی.
در پایان دادگاه، پدرم گفت که قاضی به او هیچ چیزی نگفته است. فقط گفته که، «از خودت دفاع کن.» پدرم پاسخ داده است که، «من دفاعی نمیتوانم بکنم، چون نه وکلای من اینجا هستند، نه هیات منصفه و نه حتی نمایندهی رسانهها و من اصلا این دادگاه را به رسمیت نمیشناسم.»
قاضی هم به او گفته است، «اشکالی ندارد که تو ما را به رسمیت نمیشناسی. ما اینبار باید رای شما را صادر کنیم و اینکار را میکنیم. حال شما میخواهی به رسمیت بشناس، میخواهی نشناس!» قاضی شروع میکند به تهدید کردن پدرم. پدرم هم ناراحت میشود و میگوید، «بالاخره روزی میرسد که شما نیز همانند قذافی در سوراخی گیر میافتید.»
قاضی هم در پاسخ میگوید که، «اشکالی ندارد؛ تا وقتی هستیم، امثال شما تاواناش را پس میدهند، وقتی هم رفتیم، که رفتهایم.»
پدرم میگوید نامهای از دادستانی با مهر وزارت اطلاعات روی میز قاضی بوده است. قاضی به پدرم گفته است، «هرچه هم بخواهید بگویید فایده ندارد، حکم شما آمده است.»
بههرحال پدرم را همراه با نامهای به دفتر شعبه بردند و پدرم آن نامه را امضا کرد. اینبار نگذاشتند حتی من به پدرم نزدیک شوم. فقط همین چند جمله را توانست بگوید و دو روز پیش گفت که این اتفاق افتاده است.
وکیل پدر شما چه کسی است؟
پدرم وکیل نداشتند. من با آقای شریف و بعد با آقای دادخواه صحبت کردم. با آقای دادخواه به زندان رفتیم، فرم اختیار وکیل را برای پدرم فرستادیم که امضا کند، اما نگذاشتند و گفتند که حق گرفتن وکیل ندارید.
بعد من پیش دادستان علی فرهادی رفتم. ایشان گفتند که من امضا میدهم که شما میتوانید وکیل بگیرید، بروید وکیل بگیرید. اما وقتی فرم وکالتنامهی آقای دادخواه را به خود آقای غلام سرابی دادیم، ایشان گفتند که شما نمیتوانید به این شکل وکیل بگیرد و فقط میتوانید وکیل تسخیری داشته باشید.
یعنی در دادگاه ۳۰ آذر، حتی وکیل تسخیری هم حضور نداشت؟
نه، پدرم گفت حالا که نمیگذارند آقای دادخواه وکیلشان باشد، وکیلی نمیگیرند. حتی خود آقای دادخواه گفتند اگر با من مشکل دارند، فرد دیگری را میفرستند. اما دادستان و دادیار زندان اصلا نگذاشتند که وکالتنامهی وکیل را به دست پدرم برسانیم که پدرم بتواند با وکیل قرار ملاقات بگذارد.
پدر شما جز نوشتن در وبلاگ خود، آیا کار دیگری هم انجام داده است؟ اتهام محاربه به چه دلیل در مورد ایشان مطرح شده است؟
پدر من هشت سال مینوشت. وبلاگنویس بود و با هیچ گروه، سازمان و فردی، به جز من که دخترش هستم، ارتباطی نداشته است. او تنها در خانه مینشست، میخواند و مینوشت.
پدرم به جز بیان نظر شخصی و وبلاگنویسی، هیچ کار دیگری انجام نداده است. اتهاماتی که به او زدهاند، بر اساس همان نوشتههای او طی این سالها بوده است.
آنطور که پدرم تعریف کرد، روزهای اول او را شکنجه میکردند، میزدند، با شوکر الکتریکی میزدند و میگفتند که تو در فلان تاریخ اینگونه نوشتهای. یعنی اتهام پدر من فقط نویسندگی و وبلاگنویسی بوده است و هیچ کار دیگری نکرده است.
در ماههای اخیر، نامهای از آقای پورشجری خطاب به شما منتشر شده است. ایشان در این نامه از اقدام به خودکشی به خاطر فشارهای داخل زندان صحبت کردهاند. در این مدت اخبار زیادی هم در باره وخامت حال ایشان بر اثر شکنجه در زندان منتشر شده است. چه اطلاعی از وضعیت جسمی پدرتان دارید؟
وقتی پدرم در زندان گوهردشت بود، دیسک کمر و سنگ کلیه داشتند. دو تن از پزشکان زندان گوهردشت تشخیص داده بودند که ایشان باید به بیمارستان رسول اکرم تهران برود. یک کلیهی پدرم تقریبا از کار افتاده، کلیهی دیگرشان هم سنگ شدید دارد.
روزی که میخواستند پدرم را به زندان مرکزی کرج منتقل کنند، به او گفته بودند، میخواهیم شما را به بیمارستان ببریم. من هم خبر داشتم. او داخل ون بود و فکر کرد میخواهند او را به بیمارستان منتقل کنند. اما بعد از یک ساعت متوجه میشود که او را به زندان دیگری منتقل کردهاند.
در حال حاضر همچنان مشکل دیسک کمر و کلیهی پدرم باقی است. جدیدا به خاطر شکنجهها و ضرباتی که در هفتههای اول به سر پدرم وارد شده، هفتهای یکی دوبارغش میکند و زندانیها به او کمک میکنند.
زندان مرکزی کرج یا قزلحصار - چندتا اسم دارد - که الان پدرم آنجاست، شرایط وخیم و بسیار بدی دارد و حتی همان پزشکی که در زندان گوهردشت بود، اینجا نیست که بتواند معالجه کند.
پدرم میگوید که دارو خیلی سخت به دستشان میرسد. جدیدا هم به خاطر ضربههای ماههای اول به سرش ، غش میکند و مشکل دارد. دکتری هم نیست که تشخیص دهد، چه مشکلی برای پدرم پیش آمده که هفتهای یکی دو بار غش میکند و از حال میرود.
آیا تاریخی برای دادگاه بعدی اعلام شده است؟
نه، هیچ چیزی نگفتند. قبل از اینکه پدرم به دادگاه بیاید، من رفتم با قاضی غلام سرابی صحبت کردم و گفتم که پدرم هیچ کاری نکرده است و فقط عقایدش را بیان کرده است. ایشان گفتند که اینجا، چارچوبی دارد که پدر شما از این چارچوب تجاوز کرده و به سزای کارش میرسد.
الان هم پدرم میگوید که هیچ اطلاع دقیقی به او ندادهاند که چه وقت حکم به او ابلاغ میشود. به او گفتهاند، شما بروید زندان. دوباره شما را به دادگاه میآوریم و حکم را ابلاغ میکنیم.
یعنی حکم صادر شده که قرار است ابلاغ بشود؟
بله همان سیام آذر، آقای غلام سرابی قاضی دادگاه به پدرم گفته بوده که حکم شما از قبل صادر شده است، اگر میخواهی دفاعی بکنی، بکن!
قاضی دادگاه نگفت چه حکمی صادر شده است؟
نه، به پدرم هم نگفته بودند. پدرم در دادگاه گفته بود، «من اینجا آمدهام که حکم اعدام خودم را بگیرم و اصلا برایم مهم نیست. فقط حکم را به من ابلاغ کنید.» گفته بودند، «شما بروید، بعد حکم به شما ابلاغ میشود. پدرم میگوید که حکم من قبلا از طرف وزارت اطلاعات صادر شده و آقای غلام سرابی قاضی دادگاه کارهای نیستند.»
پدرم میگوید نامه وزارت اطلاعات و دادستانی در مورد پروندهاش را جلوی دست قاضی دیده است. قاضی هم اصلا حرفی نزده و فقط گفته دفاع کنید. پدرم گفته است صلاحیت دادگاه را قبول ندارد و دفاعی نمیکند. در هیچ کشور دیگری، اینچنین دادگاهی تشکیل نمیشود. قاضی گفته است، پای این حرفهای خود را امضا کن. پدرم هم امضا کرده و بیرون آمده است.
اگر فکر میکنید درباره پدرتان سخن ناگفتهای مانده است، بفرمایید.
من از رسانهها، نمایندهها و گزارشگران حقوق بشر که حوزهی کاریشان به ایران مربوط میشود، میخواهم که اگر کاری از دستشان برمیآید، برای پدرم انجام دهند.
چون پدر من کار خاصی نکرده ، فقط عقایدش را نوشته است. الان ۱۶ ماه است که پدرم را در زندان گوهردشت و این زندان نگه داشتهاند. هفتههای اول هیچ اطلاعی در بارهی او به ما نمیدادند. از آنها میخواهم، قبل از اینکه با وضع بد زندانها و بیماریهایی که پدرم دارد، در زندان بلایی به سر او بیاید، برای پدرم کاری انجام دهند. فقط همین!