30 juli 2014

پرداخت تنها نصف دیه دختران شین اباد به دلیل مونث و دختر بودن




خبر کوتاه است:

حسین احمدی نیاز یکی از وکلای دانش آموزان شین آبادی می گوید که "بیمه" اعلام کرده است که به دلیل "مونث و دختر" بودن فقط حاضر به پرداخت "نصف دیه" صدمات وارد شده به این دانش آموزان است.

اما همین خبر کوتاه کافیست که به شدت ظلمی که به زنان ایرانی میشود پی ببریم، و قانونی که به جای حمایت از زنان آنان را مورد تبعیض های شدید جنسیتی قرار میدهد. مهم نیست چند ساله باشی و سهمت از تمام ثروت کشورت سوختن در کلاس درس باشد، تنها کافیست که زن باشی که حقت را بی دردسر وکاملا قانونی بخورند و یک آب هم روش. اینجاست که مشخص میشود قوانین اسلامی تا چه حد واپسگرا و ناکارامد هستند و تا چه میزان در مقابل حق و عدالت قرار دارند.





14 juli 2014

استبداد دینی یا دین مستبد



صد‌ها سال است که استبداد گلوی مان را گرفته است و دیکتاتور‌ها راه نفس را بر ما بسته اند، اما هیچگاه این گونه جباریت به عمق روحمان نفوذ نکرده بود. جباریتی که هر روز از ما برمی‌ آید، در شهر می‌پیچد و باز شب هنگام به ما باز میگردد و بر سرمان کوبیده میشود. جباریتی که هر روز با اعتقادات و مقدسات ما آبیاری میشود و ریشه در خاک این سرزمین میدواند و تنومند تر میشود. آنچه امروز فرزندان این سرزمین را درمانده تر از همیشه به کام خود کشیده است استبداد آمیخته با مذهب است، آمیخته با عقاید دینی و شارع مقدس! آمیخته با قرآن و محمد.

در این سرزمین اسلامی و تحت سلطهٔ ولایت فقیه و با نام اسلام ناب محمدی، چه سرها که بر بالای دار نرفت. و هنوز این مردمان زخم‌های دههٔ شصت را فراموش نکرده اند، که حتا این نامردمان به دختران باکرهٔ زیر ۱۸ سال هم رحم نکردند و پس از یک شب همخوابه کردن اجباری آنان با پاسداران و سربازان گمنام امام زمان آنان را به دار آویختند، دخترکانی که نه از دین و نه از سیاست، از هیچکدام هیچ نمیدانستند و کودکی بیش نبودند. و این فریضهٔ مقدس! اعدام هنوز هم بعد از ۳۰ سال ادامه دارد و گلوی مردمان این مرز و بوم را میفشارد.

در این کشور اسلامی چگونه می‌توان سخن از حقوق شهروندی به میان آورد، وقتی‌ نیمی از جمعیتش به نام اسلام شهروند درجه ۲ محسوب میشوند. یا چگونه می‌توان دم از حقوق بشر زد در حالی‌ که هر روز زندانیان سیاسی و بعضا غیر سیاسی مورد شکنجه و تجاوز قرار میگیرند، و دگر اندیشان تحت فشارهای شدید وادار به اعترافات تلویزیونی میشوند.

در این سرزمین اسلامی و شیعی، چگونه می‌توان دم از عدالت و برابری زد در حالی‌ که همه جا بر درو دیوار شهر می‌توان آگهی‌ فروش کلیه را دید، می‌توان دخترکانی را دید که تن‌ فروشی میکنند، یا پسرکانی که ناچار به انجام کارهای سخت در سنین کودکی و رها کردن درس و مدرسه میشوند برای لقمهٔ‌ای نان. اما از آن سؤ صاحبان قدرت و منادیان اسلام هر روز بیشتر و بیشتر بر منابع ثروت چنگ میاندازند، و با دلارهای نفتی‌ جیب‌هایشان را پر می‌کند، و نیروهایی سرکوب را مجهزتر تا هر صدایی را در نطفه خفه کنند.

اما به راستی‌ در کجا باید به دنبال ریشه‌های این همه درد و ظلم بگردیم، در دولتمردان و رهبران فاسدی که دین و اسلام را به نام خود زده اند و با نام اسلام و قرآن میکشند و میدزدند و شکنجه میکنند، و یا در دینی که راه را برای منادیانش باز گذاشته است، و یا شاید هر دو.

به گمانم ریشه‌های دردهایمان را نه فقط در حاکمان فاسد اسلامی بلکه باید در خود اسلام جستجو کرد، دینی که با شعار چشم در برابر چشم انتقام را ترویج می‌کند. دینی که کشتن، تجاوز، و کنیز و برده داری را جایز میداند، دینی که کتک زدن زن را مجاز میشمارد و او را در حد یک ابزار جنسی‌ برای مرد تنزل میدهد، زن را نصف مرد میداند و هرگز اعتقادی به برابری ندارد. دینی که از روز نخست با زور شمشیر و ریختن خون توسعه یافت و ریختن خون دگر اندیشان را واجب کرد.

حال آنکه آیا اعتقاد به چنین دین مستبدی حاصلی جز جامعه‌ای مستبد و غرق در استبداد دینی و دیکتاتوری سیاه به همراه خواهد داشت. دیکتاتوری و سیاهی که تا درون خانه‌هایمان نفوذ کرده و ما را در برابر همسر و فرزندانمان و آنها را در برابر ما قرار داده است. استبدادی که در کوچه‌ها و خیابان‌های شهر و در رفتار مردمان به وضوح قابل رویت است، و آنقدر سیاه که ما را قادر میسازد جان دادن و مرگ 
   انسان و انسانیت را به نظاره بایستیم و دم نزنیم.

پیمان شمشیردار 

2 juli 2014

شهر بی دفاع



در میان یورش های برق آسای داعش به شهرهای عراق و فرار دسته دسته مردم به مکان های امن تر و خالی شدن شهرها برای جولان این تروریست ها، من دائما به خرمشهر فکر میکنم. به اینکه آیا داعش قدرتمند تر است یا صدام، اینکه آیا این گروهک تروریستی مجهز تر است یا ارتش صدام با هزاران تانک و جنگنده و ... . 
اما همه چیز در عراق بسیار سریع اتفاق افتاد، ظرف مدت چند روز نیمی از یک کشور به دست تروریست ها افتاد، ارتش عراق فرار کرد و مردم هم. شهر به شهر را سنی و شیعه خالی کردند و به داعش تقدیم نمودند. آنها هم هر چه خواستند کشتند و سر بریدند و خلافت خود خوانده اسلامی تشکیل دادند و ... .
موضوع این است که چرا این مردم برای دفاع از شهر و دیار خود نمی ایستند. آیا این نماندن و نجنگیدن ریشه اجتماعی دارد یا سیاسی، و یا هردو؟
شاید عراقی ها با همین دید بود که ۳۵ سال پیش به خود جرات حمله به ایران دادند، شاید با همین گمان که زنان و مردان ایران زمین هم به مانند عراق امروز با اولین صدای تیر خانه و کاشانه را رها میکنند جسارت حمله به خرمشهر را به خود دادند. شاید به خیال اینکه هر روز شهری خالی را تصرف میکنند، توهم قادسیه و رسیدن به تهران و فتح ایران را داشتند. 
اما خرمشهر ۳۵ روز ایستاد و چه زنان و مردانی که برای این خاک با گوشت و خون خود جنگیدند. جنگیدند تا خرمشهر خرمشهر بماند، تا اهواز اهواز بماند، تا خوزستان خوزستان بماند، و ایران ایران بماند. 
اما سوال مهم تر این است که آیا ما باز هم برای ایران می ایستیم و می جنگیم، یا اینکه دوره دفاع از خاک و مردن برای وطن به سر رسیده است.